۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۵

دارم من از جهان غم باری همین و بس
در سر خیال روی نگاری همین و بس

ما از بنان موی میان شکر دهان
بوسی طمع کنیم و کناری همین و بس

سودای هر کسی زر و سیم است و آن ما
سودای بار سیم عذاری همین و بس

بی او به هر چه حکم کند بار می کنیم
صبری نمی کنیم و فراری همین و بس

زینسان که خاک راه شدیم از گذار تو
میکن به خاک راه گذاری همین و بس

لشکر به قصد ملک دل ما چه می کشی
زین سو روانه ساز سواری همین و بس

گر میکنی غبار ز چشم کمال دور
از خاک پا فرست غباری همین و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.