۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۴۳

ما به فریاد آمدیم از ناله شبهای خویش
پرسشی میکنز رنجوران شب پیمای خویش

با همه خندان لبی بر من بگرید شمع جمع
گر برو پیدا کنم این سوز ناپیدای خویش

من که بیقیمت نرم پیش کسان از خاک راه
خود فروشیها کنم گر خوانیم مولای خویش

تا به بالای بلندت سر فرو آورده ام
سر بلندم راستی از همت والای خویش

سرو بر طرف چمن وقتی به جای خویش بود
تا تو سوی او برفتی او برفت از جای خویش

حسن و زیانی بناگوش ترا زیبد که یافت
خلعت سودای زلفت راست بر بالای خویش

هم به خاک پات کش بر دیده بنشاند کمال
گ ر فرستنی سوی او گردی ز خاک پای خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.