۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۰

بی تو نفسی که زنده مانم
اگر می کشیم سزای آنم

هرگز نبرم زنیغ نو مهر
گر کارد رسد به استخوانم

دل را ز لبت چو سازم آگاه
بر سوخته نمک فشانم

این سوز درون ز سوختن نیست
نا ساختن تو سوخت جانم

گفتی غم تو خورم چه دانی
غمخواره اگر تونی چه دانم

خونابه دل مرا حلال است
ای دیده که من نمی چکانم

گویند کمال بر در دوست
از خاک کم است بیش از آنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.