۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۷

چه رنجم از تو گر کشتی به نازم
که نازت عمر نو بخشید بازم

چو کارم جز بریدن نیست از خویش
چرا باشد ز تیغت احترازم

طبیبی شربت من گر نسازی
از قند به به خون دل بسازم

ز ابرویت چو رو آرم به محراب
سر زلفت بود عقد نمازم

نظر کج باختی گفتی به آن زلف
دوزخ دارد چگونه کج بنازم

سر زلفت مرا عمر درازست
خداوندا بده عمر درازم

کمال از بندگان ماست گفتی
بدنه اقبال دایم سرفرازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.