۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۰

شوخ چشمیم کشد دل که کشد از نازم
همنی دار که خود را بر بار اندازم

من چو شمعم که گرم سوز به پایان برسد
سوختن پیش رخ دوست ز سر آغازم

پیش مردم اگر از دیده نیفتادی اشک
هرگز از پرده برون می نفتادی رازم

اگر صدم عیب به می خواری و رندی پیداست
در نهان یک هنرم هست که شاهد بازم

نشنود نالهام از ضعف درون هیچ طبیب
زآن جهان آید از آن چونه شنود آوازم

دوش تب داشتم و شب همه شب گرم بدان
که شوی رنجه و آنی به عیادت بازم

درد جانسوز اگر این و جراحت این است
مرهم آن بهتر و درمان که بدینها سازم

باز گفتم که به تبع هرزه بگوینده کمال
این سخن های محال است که می پردازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.