۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۵

ای نهاده بار هجران بر دل پر درد من
تا چه آید بعد از این بر جان عم پرورد من

ای صبا گر بوی او داری چه داری زود باش
ورنه چون من رفته باشم در نیابی گرد من

مردم چشمم بخون دل برای روی خلق
آب و رنگی باز می آرد بروی زرد من

شب همه شب اشک میریزم بزاری همچو شمع
نسبتی دارد همانا درد او با درد من

ابرتر دامن همی گرید ز اشک گرم من
کوه سنگین دل همی نالد ز آه سرد من

در میان خاک و خون می خفتم و خون میخورم
خواب و خورد کس مبادا همچو خواب خوردمن

ای کمال آندم که با من خلوتی افتد ترا
گر تو خود جان عزیزی نیستی در خورد من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.