۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۳

شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن
بدین قلم زبان باید بریدن

چو آن لب در خیال آرد دو چشمم
چو آب از نازکی گیرد چکیدن

ندانم اشک خونین از پی کیست
که دم بردم فتادش از دویدن

مرا چشمی گرت بینم چه باشد
به چشم خود گناهی نیست دیدن

حدیث حسن گل نازک حدیثی است
ز بلبل باید این معنی شنیدن

مگو ای باغبان بگسل از آن سرو
که حیف است از چنان سروی بریدن

کمال آن زلف دالست و خیالت
چنان دالی به انگشتان کشیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.