۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۲

ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه
مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه

مردم چشم تو ماتم زده عشاقند
ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه

عاشق روی ترا برگ گل بستان نی
بلبل باغ ارم میل ندارد به گیاه

گر نشان قدمت بر سرراهی یابم
برنگیرم رخ اگر خاک شوم برسرراه

ستم از چشم تو در عین پریشانکاریست
خود سر زلف تو دال است چه حاجت به گواه

گفتمش رخ بهم بر رخ زیبای تو گفت
خرمن گل نتواند که کشد زحمت گاه

قصة زلف تو گفتیم به پایان نرسید
کاین حکایت نه حدیثی ست که گردد کوتاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.