۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۳

ای روان گرد درت اشک روان پیوسته
به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته

در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست
گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته

تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد
این جدا شکر تو می گوید و آن پیوسته

تا به تیر مژه دل صید کنی از چپ و راست
ز ابروان چشم تو دارد دو کمان پیوسته

خاک پای تو ز صد میل مرا در نظر است
باد آن سرمه به چشم نگران پیوسته

در دهان جای حدیث دگری نیست که هست
سخن آن لب و دندان به زبان پیوسته

به وصال لب او یافته تا جسته کمال
زندگانی چو تن گشته به جان پیوسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.