۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۸

ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی

آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی
آن نقطه نه خال است که سریست آلهی

رویت به غلامی دلم خط به در آورد
میداد بر آن خط دل من نیز گواهی

تو جان طلبی از من و من بوس چه پرسی
هردم که چه خواهی تو ز ما هرچه تو خواهی

خون همه بیراهه بریزی و چو بینیم
یک روز براهت همه گوئیمه براهی

ای رفته بفکر نقش زلف بدست آر
تدبیر رسن کن که فرو رفته بچاهی

نقش دهن تنگ تو در چشم کمال است
چون چشمه حیوان شده پنهان به سیاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.