۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۹

ای بوده با تو ما را خویشی و آشنائی
با آشنای خویشت تا چند بی وفائی

دل میدهد گواهی کز ما دلت ملول است
آری تو راست فرمان باری تو جان مائی

ما بنده ایم و عاجز تو حاکمی و سلطان
گر لطف می نمائی اور جور می فزانی

گر عاقلی و مجنون بگذار عشق لیلی
در عاشقی رها کن ناموس و پارسائی

نزدیک تر ز جانی نزدیک ما و با ما
چون ماه روی خود را از دور می نمائی

آیا بود که یک شب ناخوانده بی رقیبان
چون بخت ناگهانی ناگه ز در درآنی

بی خواب و خوردم از غم ای بخت من چه خسبی
چون نیست بی تو عمرم ای عمر من کجایی

بیچاره ای که باشد همچون کمال بی دل
در محنت غریبی در قصه جدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.