۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۱

دگر باره تیغ جفا بر کشیدی
ز باران دیرینه باری بریدی

به قتل محبان شدی باز رنجه
بنابادت ای دوست زحمت کشیدی

من از حسرتت گرچه مردم خوشم هم
که باری تو با آرزونی رسیدی

ترا هر چه گفتیم گفتی شنیدم
حدیثی شنیدی ولی کی شنیدی

چه دانی ز حال من ای جان شیرین
که تو تلخی هجر کمتر کشیدی

بکوی تو چون آب هرگز نرفتم
که چون سرو دامن ز من در کشیدی

کمال آرزو داشتی خاک پایش
به چشم خود الحمد لله که دیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.