۲۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۹

یارب این درد دل و فرقت جانان تاکی
در دلم بار فراق و غم خوبان تا کی

هر نفس جان به لب آمد ز غم هجر مرا
بر من این غصه چرخ و غم هجران تاکی

خود نگردد دلم از دور فلک روزی شاد
زندگانی به من خسته بدین سان تاکی

هر کسی در پی کاری و سرو سامانیست
من سرگشته چنین بی سر و سامان تاکی

آخر ای بخت مرا راه به منزل بنما
که بجان آمدم این رنج بیابان تاکی

ای طبیب دل عشاق دوا سار مرا
جانم آید به لب از حسرت جانان تاکی

دلبرا کار دل خسته غمگین کمال
همچو حال سر زلف تو پریشان تاکی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.