۳۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است
آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش
وان راکد قدم سست شداز پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد بر آمد
آهسته که بر ره دل صاحب نظران است

از شاهد اگر میل به آن است شما را
این است جمالی که سراسر همه آن است

لب ها به امیدند که یک بار ببوسند
خاکی که برو از قدم دوست نشان است

ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن
گرزان که تو را آرزوی دیدن جان است

رویی و در و چشم جهانی متحیر
زلفی که پریشانی احوال جهان است

چون جان همام است در آن دام گرفتار
گر خاطر پیر است و گر طبع جوان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.