هوش مصنوعی:
شاه پس از دیدن ناتوانی حکیمان، به مسجد رفت و در محراب به سجده افتاد و اشک ریخت. پس از آن، به مدح و دعا پرداخت و از خداوند طلب بخشش کرد. در خواب، پیرمردی به او مژده داد که فردا غریبی خواهد آمد که حکیمی حاذق و صادق است و میتواند مشکل او را حل کند. فردا، شخصی فاضل و آفتابمانند ظاهر شد و شاه به استقبال او رفت. این شخص، معشوق شاه بود و هر دو به گفتگو پرداختند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعر و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
شَهْ چو عَجْزِ آن حَکیمان را بِدید
پا بِرِهنه جانِبِ مَسجد دَوید
رَفت در مسجد سویِ مِحْراب شُد
سَجْدهگاه از اشکِ شَهْ پُر آب شُد
چون به خویش آمد زِ غَرقابِ فَنا
خوشْ زبان بُگْشاد در مَدْح و دُعا
کِی کَمینه بَخْشِشَت مُلْک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نَهان
ای همیشه حاجَتِ ما را پَناه
بارِ دیگر ما غَلَط کردیم راه
لیک گفتی گَر چه میدانم سِرَت
زود هم پیدا کُنَش بر ظاهِرَت
چون بَرآوَرْد از میانِ جانْ خُروش
اَنْدَر آمد بَحْرِ بَخشایِش به جوش
درمیانِ گریه خوابَش دَر رُبود
دید در خواب او که پیری رو نِمود
گفت ای شَهْ مُژده حاجاتَت رَواست
گَر غریبی آیَدَت فردا زِ ماست
چون که آید او حکیمی حاذِقست
صادِقَش دان کو اَمین و صادق است
در عِلاجَش سِحْرِ مُطْلَق را ببین
در مِزاجَش قُدرتِ حَق را بِبین
چون رَسید آن وَعدهگاه و روز شُد
آفتاب از شَرقْ اَخْتَرسوز شُد
بود اَنْدَر مَنْظَره شَهْ مُنْتَظِر
تا بِبینَد آنچه بِنْمودند سِرّ
دید شخصی فاضِلی پُر مایهیی
آفتابی درمیانِ سایهیی
میرَسید از دورْ مانندِ هِلال
نیست بود و هست بر شَکلِ خیال
نیستوَشْ باشد خیالْ اَنْدَر رَوان
تو جهانی بر خیالی بین رَوان
بر خیالی صُلحَشان و جنگَشان
وَزْ خیالی فَخْرَشان و نَنگَ شان
آن خیالاتی که دامِ اَوْلیاست
عکسِ مَهْرویانِ بُستانِ خداست
آن خیالی که شَهْ اَنْدَر خواب دید
در رُخِ مِهْمان هَمیآمد پَدید
شَهْ به جایِ حاجِبِانْ فا پیش رَفت
پیشِ آن مِهْمانِ غَیْبِ خویش رَفت
هر دو بَحْری آشْنا آموخته
هر دو جانْ بیدوختنْ بَر دوخته
گفت مَعشوقَم تو بودهسْتی نه آن
لیکْ کارْ از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مُصْطَفی من چون عُمَر
از برایِ خِدمَتَت بَندَم کَمَر
پا بِرِهنه جانِبِ مَسجد دَوید
رَفت در مسجد سویِ مِحْراب شُد
سَجْدهگاه از اشکِ شَهْ پُر آب شُد
چون به خویش آمد زِ غَرقابِ فَنا
خوشْ زبان بُگْشاد در مَدْح و دُعا
کِی کَمینه بَخْشِشَت مُلْک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نَهان
ای همیشه حاجَتِ ما را پَناه
بارِ دیگر ما غَلَط کردیم راه
لیک گفتی گَر چه میدانم سِرَت
زود هم پیدا کُنَش بر ظاهِرَت
چون بَرآوَرْد از میانِ جانْ خُروش
اَنْدَر آمد بَحْرِ بَخشایِش به جوش
درمیانِ گریه خوابَش دَر رُبود
دید در خواب او که پیری رو نِمود
گفت ای شَهْ مُژده حاجاتَت رَواست
گَر غریبی آیَدَت فردا زِ ماست
چون که آید او حکیمی حاذِقست
صادِقَش دان کو اَمین و صادق است
در عِلاجَش سِحْرِ مُطْلَق را ببین
در مِزاجَش قُدرتِ حَق را بِبین
چون رَسید آن وَعدهگاه و روز شُد
آفتاب از شَرقْ اَخْتَرسوز شُد
بود اَنْدَر مَنْظَره شَهْ مُنْتَظِر
تا بِبینَد آنچه بِنْمودند سِرّ
دید شخصی فاضِلی پُر مایهیی
آفتابی درمیانِ سایهیی
میرَسید از دورْ مانندِ هِلال
نیست بود و هست بر شَکلِ خیال
نیستوَشْ باشد خیالْ اَنْدَر رَوان
تو جهانی بر خیالی بین رَوان
بر خیالی صُلحَشان و جنگَشان
وَزْ خیالی فَخْرَشان و نَنگَ شان
آن خیالاتی که دامِ اَوْلیاست
عکسِ مَهْرویانِ بُستانِ خداست
آن خیالی که شَهْ اَنْدَر خواب دید
در رُخِ مِهْمان هَمیآمد پَدید
شَهْ به جایِ حاجِبِانْ فا پیش رَفت
پیشِ آن مِهْمانِ غَیْبِ خویش رَفت
هر دو بَحْری آشْنا آموخته
هر دو جانْ بیدوختنْ بَر دوخته
گفت مَعشوقَم تو بودهسْتی نه آن
لیکْ کارْ از کار خیزد در جهان
ای مرا تو مُصْطَفی من چون عُمَر
از برایِ خِدمَتَت بَندَم کَمَر
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او
گوهر بعدی:بخش ۴ - از خداوند ولیالتوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.