هوش مصنوعی:
این متن داستانی است که در آن یک شاه یهودی با ناصحان خود برخورد میکند و به جای پذیرش نصیحت، آنها را سرکوب میکند. سپس با آتشی که برافروخته میشود، یهودیان را میسوزاند. متن به مفاهیمی مانند بازگشت به اصل، ذوق و جنس، و تمثیلهایی درباره زندگی و مرگ میپردازد. همچنین، از تمثیلهایی مانند آب و نان، مرغ و صفیر، و تشنه و سراب استفاده میکند تا مفاهیم فلسفی و اخلاقی را بیان کند.
رده سنی:
18+
این متن شامل مفاهیم فلسفی و اخلاقی پیچیدهای است که درک آنها نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از تمثیلها و استعارههای عمیق ممکن است برای خوانندگان جوان تر دشوار باشد.
بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش
این عَجایب دید آن شاهِ جُهود
جُز که طَنْز و جُز که اِنْکارش نبود
ناصِحان گفتند از حَد مَگْذَران
مَرکَبِ اِسْتیزه را چندین مَران
ناصِحان را دست بَست و بَند کرد
ظُلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد، کارْ چون اینجا رَسید
پایْ دار ای سگ که قَهْرِ ما رَسید
بَعد ازان آتشْ چِهل گَزْ بَرفُروخت
حَلْقه گشت و آن جُهودان را بِسوخت
اَصلِ ایشان بود آتش زِابْتِدا
سویِ اَصلِ خویشْ رفتند اِنْتِها
هم زِ آتش زاده بودند آن فَریق
جُزوها را سویِ کُلْ باشد طَریق
آتشی بودند مؤمنْسوز و بَسْ
سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَسْ
آن کِه بودهست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه
هاویه آمد مَر او را زاویَه
مادرِ فرزندْ جویانِ وِیْ است
اَصلها مَر فَرعها را در پِی است
آبها در حوض اگر زندانی است
بادْ نَشْفَش میکُند کَارْکانی است
میرَهانَد، میبَرَد تا مَعدَنَش
اندک اندک، تا نَبینی بُردَنَش
وین نَفَس، جانهایِ ما را هم چُنان
اندک اندک دُزدَد از حَبْسِ جهان
تا اِلَیْهِ یَصْعَدْ اَطْیابُ اَلْکَلِمْ
صاعِداً مِنّا اِلی حَیْثُ عَلِمْ
تَرتَقی اَنْفاسُنا باِلْمُنْتَقی
مُتْحِفًا مِنّا اِلی دارِ الْبَقا
ثُمَّ تَأْتینا مُکافاتُ اَلْمَقال
ضِعْفَ ذاکَ رَحْمَةً مِنْ ذِی الْجَلال
ثُمَّ یُلْجینا اِلی اَمْثالِها
کَی یَنالَ الْعَبْدُ مِمّا نالَها
هکَذی تَعْرُجْ وَتَنْزِلْ دایِما
ذا فَلا زِلْتَ عَلَیْهِ قایِما
پارسی گوییم، یعنی این کَشِش
زان طَرَف آید که آمد آن چَشِش
چَشمِ هر قومی به سویی مانْده است
کان طَرَف یک روز ذوقی رانْده است
ذوقِ جِنْس از جِنْسِ خود باشد یَقین
ذوقِ جُزو از کُلِّ خود باشد بِبین
یا مگر آن قابِلِ جِنْسی بُوَد
چون بِدو پیوست، جِنْسِ او شود
هَمچو آب و نان که جِنْس ما نبود
گشت جِنْسِ ما و اَنْدَر ما فُزود
نَقْشِ جِنْسیَّت ندارد آب و نان
زِاعْتِبارِ آخِر آن را جِنْس دان
وَرْ زِ غیرِ جِنْس باشد ذوقِ ما
آن مگر مانند باشد جِنْس را
آن که مانند است، باشد عاریَت
عاریَت باقی نَمانَد عاقِبَت
مُرغ را گَر ذوق آید از صَفیر
چون که جِنْسِ خود نیابَد شُد نَفیر
تشنه را گَر ذوق آید از سَراب
چون رَسَد در وِیْ گُریزد، جویَد آب
مُفْلِسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب
لیک آن رُسوا شود در دارِ ضَرب
تا زَراَنْدودیْت از رَهْ نَفْکَند
تا خیالِ کَژْ تو را چَهْ نَفْکَند
از کَلیله باز جو آن قِصّه را
وَنْدَر آن قِصّه طَلَب کُن حِصّه را
جُز که طَنْز و جُز که اِنْکارش نبود
ناصِحان گفتند از حَد مَگْذَران
مَرکَبِ اِسْتیزه را چندین مَران
ناصِحان را دست بَست و بَند کرد
ظُلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد، کارْ چون اینجا رَسید
پایْ دار ای سگ که قَهْرِ ما رَسید
بَعد ازان آتشْ چِهل گَزْ بَرفُروخت
حَلْقه گشت و آن جُهودان را بِسوخت
اَصلِ ایشان بود آتش زِابْتِدا
سویِ اَصلِ خویشْ رفتند اِنْتِها
هم زِ آتش زاده بودند آن فَریق
جُزوها را سویِ کُلْ باشد طَریق
آتشی بودند مؤمنْسوز و بَسْ
سوخت خود را آتشِ ایشان چو خَسْ
آن کِه بودهست اُمُّهُ اَلْهاوِیَه
هاویه آمد مَر او را زاویَه
مادرِ فرزندْ جویانِ وِیْ است
اَصلها مَر فَرعها را در پِی است
آبها در حوض اگر زندانی است
بادْ نَشْفَش میکُند کَارْکانی است
میرَهانَد، میبَرَد تا مَعدَنَش
اندک اندک، تا نَبینی بُردَنَش
وین نَفَس، جانهایِ ما را هم چُنان
اندک اندک دُزدَد از حَبْسِ جهان
تا اِلَیْهِ یَصْعَدْ اَطْیابُ اَلْکَلِمْ
صاعِداً مِنّا اِلی حَیْثُ عَلِمْ
تَرتَقی اَنْفاسُنا باِلْمُنْتَقی
مُتْحِفًا مِنّا اِلی دارِ الْبَقا
ثُمَّ تَأْتینا مُکافاتُ اَلْمَقال
ضِعْفَ ذاکَ رَحْمَةً مِنْ ذِی الْجَلال
ثُمَّ یُلْجینا اِلی اَمْثالِها
کَی یَنالَ الْعَبْدُ مِمّا نالَها
هکَذی تَعْرُجْ وَتَنْزِلْ دایِما
ذا فَلا زِلْتَ عَلَیْهِ قایِما
پارسی گوییم، یعنی این کَشِش
زان طَرَف آید که آمد آن چَشِش
چَشمِ هر قومی به سویی مانْده است
کان طَرَف یک روز ذوقی رانْده است
ذوقِ جِنْس از جِنْسِ خود باشد یَقین
ذوقِ جُزو از کُلِّ خود باشد بِبین
یا مگر آن قابِلِ جِنْسی بُوَد
چون بِدو پیوست، جِنْسِ او شود
هَمچو آب و نان که جِنْس ما نبود
گشت جِنْسِ ما و اَنْدَر ما فُزود
نَقْشِ جِنْسیَّت ندارد آب و نان
زِاعْتِبارِ آخِر آن را جِنْس دان
وَرْ زِ غیرِ جِنْس باشد ذوقِ ما
آن مگر مانند باشد جِنْس را
آن که مانند است، باشد عاریَت
عاریَت باقی نَمانَد عاقِبَت
مُرغ را گَر ذوق آید از صَفیر
چون که جِنْسِ خود نیابَد شُد نَفیر
تشنه را گَر ذوق آید از سَراب
چون رَسَد در وِیْ گُریزد، جویَد آب
مُفْلِسان هم خوش شوند از زَرِّ قَلْب
لیک آن رُسوا شود در دارِ ضَرب
تا زَراَنْدودیْت از رَهْ نَفْکَند
تا خیالِ کَژْ تو را چَهْ نَفْکَند
از کَلیله باز جو آن قِصّه را
وَنْدَر آن قِصّه طَلَب کُن حِصّه را
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود
گوهر بعدی:بخش ۴۲ - بیان توکل و ترک جهد گفتن نخچیران بشیر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.