هوش مصنوعی:
در این متن، شخصی به نام عمر از خواب بیدار میشود و با دیدن پیامبر اسلام، هیبت و ترس عجیبی در وجودش احساس میکند. او که قبلاً در برابر شاهان و حیوانات وحشی ترسی نداشته، این بار از هیبت پیامبر به لرزه میافتد. پیامبر با مهربانی و سخنان حکیمانهاش، عمر را آرام میکند و به او دربارهٔ مقامات روحانی و سفرهای معنوی آموزش میدهد. عمر که شیخ کاملی است، از این آموزشها بهره میبرد و به مقامات بالاتری دست مییابد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و مذهبی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم دینی و فلسفی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعرگونه و استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۷۸ - یافتن رسول روم امیرالمؤمنین عمر را رضیالله عنه خفته به زیر درخت
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مَر عُمَر را دید و در لَرزْ اوفْتاد
هَیبَتی زان خُفته آمد بر رَسول
حالتی خوش کرد بر جانَش نُزول
مِهْر و هَیبَت هست ضِدِّ هَمدِگَر
این دو ضِد را دید جمع اَنْدَر جِگَر
گفت با خود من شَهان را دیدهام
پیشِ سُلطانانْ مِهْ و بُگْزیدهام
از شَهانَم هَیبَت و ترسی نبود
هَیبَتِ این مَردْ هوشم را رُبود
رَفتهام در بیشۀ شیر و پَلَنگ
رویِ من زیشان نگردانید رَنگ
بَس شُدَسْتم در مَصاف و کارزار
هَمچو شیر آن دَمْ که باشد کارْ زار
بَسْ که خوردم، بَسْ زدم زَخْمِ گِران
دلْ قَویتَر بودهام از دیگران
بیسِلاح این مَردْ خُفته بر زمین
من به هفت اَنْدام لَرزان، چیست این؟
هَیبَتِ حَقّ است این، از خَلْق نیست
هَیبَتِ این مَردِ صاحِبْ دَلْق نیست
هرکِه ترسید از حَق او تَقْوی گُزید
تَرسَد از وِیْ جِنّ و اِنْس و هرکِه دید
اَنْدَرین فِکْرَت به حُرمَت دست بَست
بَعدِ یک ساعت عُمر از خواب جَست
کرد خِدمَت مَر عُمر را و سلام
گفت پیغامبر سَلام، آن گَهْ کَلام
پس عَلَیکَش گفت و او را پیش خوانْد
ایمِنَش کرد و به پیشِ خود نِشانْد
لاتَخافوا هست نُزْلِ خایِفان
هست دَرخور از برایِ خایِفْ آن
هرکِه تَرسَد، مَر وِرا ایمِن کُنند
مَر دلِ تَرسَنده را ساکِن کُنند
آن کِه خَوْفَش نیست چون گویی مَتَرس؟
دَرس چِهدْهی؟ نیست او مُحتاجِ درس
آن دل از جا رفته را دِلْشاد کرد
خاطِرِ ویرانْش را آباد کرد
بَعد ازان گُفتَش سُخَنهایِ دقیق
وَزْ صِفاتِ پاکِ حَقْ نِعْمَ الرَّفیق
وَزْ نَوازشهایِ حَقْ اَبْدال را
تا بِدانَد او مَقام و حال را
حالْ چون جِلْوهست زان زیبا عَروس
وین مَقامْ آن خَلْوَت آمد با عَروس
جِلْوه بینَد شاه و غیرِ شاه نیز
وَقتِ خَلْوَت نیست جُز شاهِ عزیز
جِلْوه کرده خاص و عامان را عَروس
خَلْوَت اَنْدَر شاه باشد با عَروس
هست بسیارْ اَهْلِ حال از صوفیان
نادر است اَهْلِ مَقامْ اَنْدَر میان
از مَنازلهایِ جانَش یاد داد
وَزْ سَفَرهایِ رَوانَش یاد داد
وَزْ زمانی کَزْ زمانْ خالی بُدهست
وَزْ مَقامِ قُدْس کِه اِجْلالی بُدهست
وَزْ هوایی کَنْدَرو سیمرغِ روح
پیش ازین دیدهست پرواز و فُتوح
هر یکی پَروازش از آفاقْ بیش
وَزْ امید و نَهْمَتِ مُشتاقْ بیش
چون عُمَر اَغْیاررو را یار یافت
جانِ او را طالِبِ اسرار یافت
شیخْ کامِل بود و طالِبْ مُشْتَهی
مَردْ چابُک بود و مَرکَبْ دَرگَهی
دید آن مُرشِد که او اِرْشاد داشت
تُخْمِ پاک اَنْدَر زمینِ پاک کاشت
مَر عُمَر را دید و در لَرزْ اوفْتاد
هَیبَتی زان خُفته آمد بر رَسول
حالتی خوش کرد بر جانَش نُزول
مِهْر و هَیبَت هست ضِدِّ هَمدِگَر
این دو ضِد را دید جمع اَنْدَر جِگَر
گفت با خود من شَهان را دیدهام
پیشِ سُلطانانْ مِهْ و بُگْزیدهام
از شَهانَم هَیبَت و ترسی نبود
هَیبَتِ این مَردْ هوشم را رُبود
رَفتهام در بیشۀ شیر و پَلَنگ
رویِ من زیشان نگردانید رَنگ
بَس شُدَسْتم در مَصاف و کارزار
هَمچو شیر آن دَمْ که باشد کارْ زار
بَسْ که خوردم، بَسْ زدم زَخْمِ گِران
دلْ قَویتَر بودهام از دیگران
بیسِلاح این مَردْ خُفته بر زمین
من به هفت اَنْدام لَرزان، چیست این؟
هَیبَتِ حَقّ است این، از خَلْق نیست
هَیبَتِ این مَردِ صاحِبْ دَلْق نیست
هرکِه ترسید از حَق او تَقْوی گُزید
تَرسَد از وِیْ جِنّ و اِنْس و هرکِه دید
اَنْدَرین فِکْرَت به حُرمَت دست بَست
بَعدِ یک ساعت عُمر از خواب جَست
کرد خِدمَت مَر عُمر را و سلام
گفت پیغامبر سَلام، آن گَهْ کَلام
پس عَلَیکَش گفت و او را پیش خوانْد
ایمِنَش کرد و به پیشِ خود نِشانْد
لاتَخافوا هست نُزْلِ خایِفان
هست دَرخور از برایِ خایِفْ آن
هرکِه تَرسَد، مَر وِرا ایمِن کُنند
مَر دلِ تَرسَنده را ساکِن کُنند
آن کِه خَوْفَش نیست چون گویی مَتَرس؟
دَرس چِهدْهی؟ نیست او مُحتاجِ درس
آن دل از جا رفته را دِلْشاد کرد
خاطِرِ ویرانْش را آباد کرد
بَعد ازان گُفتَش سُخَنهایِ دقیق
وَزْ صِفاتِ پاکِ حَقْ نِعْمَ الرَّفیق
وَزْ نَوازشهایِ حَقْ اَبْدال را
تا بِدانَد او مَقام و حال را
حالْ چون جِلْوهست زان زیبا عَروس
وین مَقامْ آن خَلْوَت آمد با عَروس
جِلْوه بینَد شاه و غیرِ شاه نیز
وَقتِ خَلْوَت نیست جُز شاهِ عزیز
جِلْوه کرده خاص و عامان را عَروس
خَلْوَت اَنْدَر شاه باشد با عَروس
هست بسیارْ اَهْلِ حال از صوفیان
نادر است اَهْلِ مَقامْ اَنْدَر میان
از مَنازلهایِ جانَش یاد داد
وَزْ سَفَرهایِ رَوانَش یاد داد
وَزْ زمانی کَزْ زمانْ خالی بُدهست
وَزْ مَقامِ قُدْس کِه اِجْلالی بُدهست
وَزْ هوایی کَنْدَرو سیمرغِ روح
پیش ازین دیدهست پرواز و فُتوح
هر یکی پَروازش از آفاقْ بیش
وَزْ امید و نَهْمَتِ مُشتاقْ بیش
چون عُمَر اَغْیاررو را یار یافت
جانِ او را طالِبِ اسرار یافت
شیخْ کامِل بود و طالِبْ مُشْتَهی
مَردْ چابُک بود و مَرکَبْ دَرگَهی
دید آن مُرشِد که او اِرْشاد داشت
تُخْمِ پاک اَنْدَر زمینِ پاک کاشت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷۷ - آمدن رسول روم تا امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه و دیدن او کرامات عمر را رضیالله عنه
گوهر بعدی:بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.