هوش مصنوعی:
یک نحوی (دانشمند علوم ادبیات عرب) در کشتی نشسته و به کشتیبان فخر میفروشد که او هیچ از نحو نمیداند و نیمی از عمرش را بیهوده گذرانده است. کشتیبان سکوت میکند. وقتی کشتی در گرداب میافتد، کشتیبان از نحوی میپرسد که آیا میداند چگونه شنا کند؟ نحوی پاسخ منفی میدهد و کشتیبان به او میگوید که تمام عمرش بیهوده بوده، زیرا در این شرایط، شنا کردن مهمتر از نحو است. سپس متن به این نکته اشاره میکند که دانشهای ظاهری مانند فقه و نحو بدون درک عمیق از حقیقت، بیفایده هستند و انسان باید به جای تکیه بر ظواهر، به درک باطن و حقیقت بپردازد.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از تمثیلها و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
بخش ۱۳۷ - حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان
آن یکی نَحوی به کَشتی دَر نِشَست
رو به کَشتیبان نَهاد آن خودپَرَست
گفت هیچ از نَحْو خوانْدی؟ گفت لا
گفت نیمِ عُمرِ تو شُد در فَنا
دلْشِکَسته گشت کَشتیبان زِ تاب
لیک آن دَم کرد خامُش از جواب
بادْ کَشتی را به گردابی فَکَند
گفت کَشتیبان بِدان نَحْوی بُلند
هیچ دانی آشْنا کردن؟ بِگو
گفت نی، ای خوشجوابِ خوبرو
گفت کُلِّ عُمرت ای نَحْوی فَناست
زان که کَشتی غَرقِ این گِردابهاست
مَحْو میباید نه نَحْو اینجا بِدان
گَر تو مَحْوی، بیخَطَر در آبْ ران
آبِ دریا مُرده را بر سَر نَهَد
وَرْ بُوَد زنده زِ دریا کِی رَهَد؟
چون بِمُردی تو زِ اَوْصافِ بَشَر
بَحْرِ اَسرارَت نَهَد بر فَرقِ سَر
ای کِه خَلْقان را تو خَر میخواندهیی
این زمان چون خَر بَرین یَخْ ماندهیی
گَر تو عَلّامهیْ زمانی در جهان
نَکْ فَنایِ این جهان بین، وین زمان
مَردِ نَحْوی را از آن دَر دوختیم
تا شما را نَحْوِ مَحْو آموختیم
فِقْهِ فِقْه و نَحْوِ نَحْو و صَرفِ صَرف
در کَم آمد یابی ای یارِ شِگَرف
آن سَبویِ آبْ دانشهایِ ماست
وان خلیفه دَجلهٔ عِلْمِ خداست
ما سَبوها پُر به دَجله میبَریم
گَرنه خَر دانیم خود را ما خَریم
باری، اَعْرابی بِدان مَعْذور بود
کو زِ دَجله غافِل و بَسْ دور بود
بلکه از دَجله اگر واقِفْ بُدی
آن سَبو را بر سَرِ سنگی زدی
گَر زِ دَجله با خَبَر بودی چو ما
او نَبُردی آن سَبو را جا به جا
رو به کَشتیبان نَهاد آن خودپَرَست
گفت هیچ از نَحْو خوانْدی؟ گفت لا
گفت نیمِ عُمرِ تو شُد در فَنا
دلْشِکَسته گشت کَشتیبان زِ تاب
لیک آن دَم کرد خامُش از جواب
بادْ کَشتی را به گردابی فَکَند
گفت کَشتیبان بِدان نَحْوی بُلند
هیچ دانی آشْنا کردن؟ بِگو
گفت نی، ای خوشجوابِ خوبرو
گفت کُلِّ عُمرت ای نَحْوی فَناست
زان که کَشتی غَرقِ این گِردابهاست
مَحْو میباید نه نَحْو اینجا بِدان
گَر تو مَحْوی، بیخَطَر در آبْ ران
آبِ دریا مُرده را بر سَر نَهَد
وَرْ بُوَد زنده زِ دریا کِی رَهَد؟
چون بِمُردی تو زِ اَوْصافِ بَشَر
بَحْرِ اَسرارَت نَهَد بر فَرقِ سَر
ای کِه خَلْقان را تو خَر میخواندهیی
این زمان چون خَر بَرین یَخْ ماندهیی
گَر تو عَلّامهیْ زمانی در جهان
نَکْ فَنایِ این جهان بین، وین زمان
مَردِ نَحْوی را از آن دَر دوختیم
تا شما را نَحْوِ مَحْو آموختیم
فِقْهِ فِقْه و نَحْوِ نَحْو و صَرفِ صَرف
در کَم آمد یابی ای یارِ شِگَرف
آن سَبویِ آبْ دانشهایِ ماست
وان خلیفه دَجلهٔ عِلْمِ خداست
ما سَبوها پُر به دَجله میبَریم
گَرنه خَر دانیم خود را ما خَریم
باری، اَعْرابی بِدان مَعْذور بود
کو زِ دَجله غافِل و بَسْ دور بود
بلکه از دَجله اگر واقِفْ بُدی
آن سَبو را بر سَرِ سنگی زدی
گَر زِ دَجله با خَبَر بودی چو ما
او نَبُردی آن سَبو را جا به جا
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۳۶ - سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه
گوهر بعدی:بخش ۱۳۸ - قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.