هوش مصنوعی:
متن داستانی است درباره یک فرد کر که به عیادت همسایه بیمار خود میرود. او به دلیل ناتوانی در شنیدن صحبتها، پاسخهای نادرست و نامناسبی به همسایه بیمار میدهد که باعث ناراحتی بیشتر او میشود. این داستان به موضوعات قضاوت نادرست، عدم درک صحیح از موقعیتها و پیامدهای رفتارهای ناشیانه میپردازد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و اجتماعی پیچیدهای است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از زبان و اصطلاحات ادبی قدیمی ممکن است برای کودکان دشوار باشد.
بخش ۱۵۴ - به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش
آن کَری را گفت اَفْزون مایهیی
که تو را رَنْجور شُد همسایهیی
گفت با خود کَر که با گوشِ گِران
من چه دَریابَم زِ گفتِ آن جوان؟
خاصه رَنْجور و ضَعیف آواز شُد
لیک باید رَفت آنجا، نیست بُد
چون بِبینَم کان لَبَش جُنْبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم زِ خَود
چون بِگویم چونی ای مِحْنَتکَشَم؟
او بِخواهد گفت نیکَم یا خوشَم
من بگویم شُکر، چه خوردی اَبا؟
او بگوید شَربَتی یا ماشْبا
من بگویم صِحَّه نوشَت کیست آن
از طَبیبان پیشِ تو؟ گوید فُلان
من بگویم بَس مُبارکپاست او
چون که او آمد، شود کارَت نِکو
پایِ او را آزمودَستیم ما
هر کجا شُد، میشود حاجَت رَوا
این جواباتِ قیاسی راست کرد
پیشِ آن رَنْجور شُد آن نیکْمَرد
گفت چونی؟ گفت مُردَم، گفت شُکر
شُد ازین رَنْجورْ پُر آزار و نُکْر
کین چه شُکر است، او مگر با ما بَد است؟
کَر قیاسی کرد و آن کَژْ آمدهست
بَعد از آن گُفتَش چه خوردی؟ گفت زَهر
گفت نوشَت باد، اَفْزون گشت قَهْر
بعد از آن گفت از طَبیبانْ کیست او؟
که هَمی آید به چاره پیشِ تو؟
گفت عِزْراییل میآید، بُرو
گفت پایَش بَسْ مُبارک، شاد شو
کَر برُون آمد، بِگفت او شادمان
شُکرْ کِشْ کردم مُراعاتْ این زمان
گفت رَنْجور این عَدوِّ جانِ ماست
ما نَدانستیم کو کانِ جَفاست
خاطِرِ رَنجورْ جویان شُد سَقَط
تا که پیغامَش کُند از هر نَمَط
چون کسی که خورده باشد آشِ بَد
میبِشورانَد دِلَش تا قَی کُند
کَظْمِ غَیْظ این است، آن را قَی مَکُن
تا بیابی در جَزا شیرین سُخُن
چون نبودش صَبر، میپیچید او
کین سگِ زن روسْپیِّ حیز کو؟
تا بِریزَم بر وِیْ آنچه گفته بود
کان زمان شیرِ ضَمیرَم خُفته بود
چون عیادت بَهرِ دلْآرامی است
این عیادت نیست، دُشمنکامی است
تا بِبینَد دُشمنِ خود را نِزار
تا بگیرد خاطِرِ زشتَش قَرار
بَسْ کَسان کایشان زِ طاعَت گُمرَهَند
دلْ به رِضْوان و ثَوابِ آن دَهَند
خود حقیقت مَعصیَت باشد خَفی
بَس کَدِر کان را تو پِنْداری صَفی
هَمچو آن کَر کو هَمیپِنْداشتهست
کو نِکویی کرد و آن بَرعکس جَست
او نِشَسته خوش که خِدمَت کردهام
حَقِّ همسایه به جا آوَردهام
بَهر خود او آتشی اَفْروختهست
در دلِ رَنْجور و خود را سوختهست
فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی اَوْقَدْتُمُ
اِنَّکُمْ فِی الْمَعْصِیَهْ اِزْدَدْتُمُ
گفت پیغامبر به یک صاحِبْریا
صَلِّ اِنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتی
از برایِ چارهٔ این خَوْفها
آمد اَنْدر هر نمازی اِهْدِنا
کین نمازم را مَیامیز ای خدا
با نمازِ ضالّین، وَاهْلِ ریا
از قیاسی که بِکَرد آن کَر گُزین
صُحبَتِ دَهْ ساله باطِل شُد بِدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حِسِّ دون
اَنْدر آن وَحْیی که هست از حَد فُزون
گوشِ حِسِّ تو به حَرف اَرْ دَرخَور است
دان که گوشِ غَیْبگیرِ تو کَر است
که تو را رَنْجور شُد همسایهیی
گفت با خود کَر که با گوشِ گِران
من چه دَریابَم زِ گفتِ آن جوان؟
خاصه رَنْجور و ضَعیف آواز شُد
لیک باید رَفت آنجا، نیست بُد
چون بِبینَم کان لَبَش جُنْبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم زِ خَود
چون بِگویم چونی ای مِحْنَتکَشَم؟
او بِخواهد گفت نیکَم یا خوشَم
من بگویم شُکر، چه خوردی اَبا؟
او بگوید شَربَتی یا ماشْبا
من بگویم صِحَّه نوشَت کیست آن
از طَبیبان پیشِ تو؟ گوید فُلان
من بگویم بَس مُبارکپاست او
چون که او آمد، شود کارَت نِکو
پایِ او را آزمودَستیم ما
هر کجا شُد، میشود حاجَت رَوا
این جواباتِ قیاسی راست کرد
پیشِ آن رَنْجور شُد آن نیکْمَرد
گفت چونی؟ گفت مُردَم، گفت شُکر
شُد ازین رَنْجورْ پُر آزار و نُکْر
کین چه شُکر است، او مگر با ما بَد است؟
کَر قیاسی کرد و آن کَژْ آمدهست
بَعد از آن گُفتَش چه خوردی؟ گفت زَهر
گفت نوشَت باد، اَفْزون گشت قَهْر
بعد از آن گفت از طَبیبانْ کیست او؟
که هَمی آید به چاره پیشِ تو؟
گفت عِزْراییل میآید، بُرو
گفت پایَش بَسْ مُبارک، شاد شو
کَر برُون آمد، بِگفت او شادمان
شُکرْ کِشْ کردم مُراعاتْ این زمان
گفت رَنْجور این عَدوِّ جانِ ماست
ما نَدانستیم کو کانِ جَفاست
خاطِرِ رَنجورْ جویان شُد سَقَط
تا که پیغامَش کُند از هر نَمَط
چون کسی که خورده باشد آشِ بَد
میبِشورانَد دِلَش تا قَی کُند
کَظْمِ غَیْظ این است، آن را قَی مَکُن
تا بیابی در جَزا شیرین سُخُن
چون نبودش صَبر، میپیچید او
کین سگِ زن روسْپیِّ حیز کو؟
تا بِریزَم بر وِیْ آنچه گفته بود
کان زمان شیرِ ضَمیرَم خُفته بود
چون عیادت بَهرِ دلْآرامی است
این عیادت نیست، دُشمنکامی است
تا بِبینَد دُشمنِ خود را نِزار
تا بگیرد خاطِرِ زشتَش قَرار
بَسْ کَسان کایشان زِ طاعَت گُمرَهَند
دلْ به رِضْوان و ثَوابِ آن دَهَند
خود حقیقت مَعصیَت باشد خَفی
بَس کَدِر کان را تو پِنْداری صَفی
هَمچو آن کَر کو هَمیپِنْداشتهست
کو نِکویی کرد و آن بَرعکس جَست
او نِشَسته خوش که خِدمَت کردهام
حَقِّ همسایه به جا آوَردهام
بَهر خود او آتشی اَفْروختهست
در دلِ رَنْجور و خود را سوختهست
فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی اَوْقَدْتُمُ
اِنَّکُمْ فِی الْمَعْصِیَهْ اِزْدَدْتُمُ
گفت پیغامبر به یک صاحِبْریا
صَلِّ اِنَّکْ لَمْ تُصَلِّ یا فَتی
از برایِ چارهٔ این خَوْفها
آمد اَنْدر هر نمازی اِهْدِنا
کین نمازم را مَیامیز ای خدا
با نمازِ ضالّین، وَاهْلِ ریا
از قیاسی که بِکَرد آن کَر گُزین
صُحبَتِ دَهْ ساله باطِل شُد بِدین
خاصه ای خواجه قیاسِ حِسِّ دون
اَنْدر آن وَحْیی که هست از حَد فُزون
گوشِ حِسِّ تو به حَرف اَرْ دَرخَور است
دان که گوشِ غَیْبگیرِ تو کَر است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۵۳ - باقی قصهٔ هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا بچاه بابل
گوهر بعدی:بخش ۱۵۵ - اول کسی کی در مقابلهٔ نص قیاس آورد ابلیس بود
نظرها و حاشیه ها
ملیکا
۱۳۹۹/۸/۱۶ ۱۹:۴۰
شرح و تفسیر بیت 3377(خاطر رنجور جویان شد سَقَط /تاکه پیغامش کند از هر نَمَط )آن بیمارِ شکسته دل می خواست که صد گونه ناسزا و پیغامِ درشت برای آن شخصِ ناشنوا بفرستد . [ سَقَط = دشنام ، ناسزا . نَمَط = روش و طریقه و نوع ]