۴۶۸ بار خوانده شده
آن حکیمی گفت دیدم همتَکی
در بیابان زاغ را با لَکْلَکی
در عَجَب مانْدم، بِجُستَم حالَشان
تا چه قَدْرِ مُشترک یابَم نِشان
چون شُدم نزدیکْ من، حیران و دَنْگ
خود بِدیدَم هر دُوان بودند لَنْگ
خاصه شَهْبازی که او عَرشی بُوَد
با یکی جُغدی که او فَرشی بُوَد
آن یکی خورشیدِ عِلّیّین بُوَد
وین دِگَر خُفّاشْ کَزْ سِجّین بُوَد
آن یکی نوری زِ هر عَیْبی بَری
وین یکی کوری، گدایِ هر دَری
آن یکی ماهی که بر پَروین زَنَد
وین یکی کِرمی که در سَرگین زِیَد
آن یکی یوسُفرُخی، عیسینَفَس
وین یکی گُرگی وَ یا خَر با جَرَس
آن یکی پَرّان شُده در لامَکان
وین یکی در کاهْدان، هَمچون سگان
با زبانِ مَعنوی گُل با جُعَل
این هَمیگوید که ای گَنْدهبَغَل
گَر گُریزانی زِ گُلْشَن، بیگُمان
هست آن نَفْرَت کَمالِ گُلْسِتان
غَیرتِ من بر سَرِ تو دورْباش
میزَنَد کِی خَسْ از اینجا دور باش
وَرْ بیامیزی تو با من ای دَنی
این گُمان آید که از کانِ مَنی
بُلبُلان را جایْ میزیبَد چَمَن
مَر جُعَل را در چَمین خوش تَر وَطَن
حَق مرا چون از پَلیدی پاک داشت
چون سِزَد بر من پَلیدی را گُماشت؟
یک رَگَم زیشان بُد و آن را بُرید
در من آن بَدرَگ کجا خواهد رَسید؟
یک نِشانِ آدم آن بود از اَزَل
که مَلایِک سَر نَهَندَش از مَحَل
یک نِشانِ دیگر آن که آن بِلیس
نَنْهَدَش سَر که مَنَم شاه و رئیس
پس اگر اِبْلیس هم ساجِد شُدی
او نبودی آدم، او غیری بُدی
هم سُجودِ هر مَلَک میزانِ اوست
هم جُحودِ آن عَدو بُرهانِ اوست
هم گواهِ اوست اِقْرارِ مَلَک
هم گواهِ اوست کُفرانِ سَگَک
این سخن پایان ندارد، بازگرد
تا چه کرد آن خرس با آن نیک مَرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در بیابان زاغ را با لَکْلَکی
در عَجَب مانْدم، بِجُستَم حالَشان
تا چه قَدْرِ مُشترک یابَم نِشان
چون شُدم نزدیکْ من، حیران و دَنْگ
خود بِدیدَم هر دُوان بودند لَنْگ
خاصه شَهْبازی که او عَرشی بُوَد
با یکی جُغدی که او فَرشی بُوَد
آن یکی خورشیدِ عِلّیّین بُوَد
وین دِگَر خُفّاشْ کَزْ سِجّین بُوَد
آن یکی نوری زِ هر عَیْبی بَری
وین یکی کوری، گدایِ هر دَری
آن یکی ماهی که بر پَروین زَنَد
وین یکی کِرمی که در سَرگین زِیَد
آن یکی یوسُفرُخی، عیسینَفَس
وین یکی گُرگی وَ یا خَر با جَرَس
آن یکی پَرّان شُده در لامَکان
وین یکی در کاهْدان، هَمچون سگان
با زبانِ مَعنوی گُل با جُعَل
این هَمیگوید که ای گَنْدهبَغَل
گَر گُریزانی زِ گُلْشَن، بیگُمان
هست آن نَفْرَت کَمالِ گُلْسِتان
غَیرتِ من بر سَرِ تو دورْباش
میزَنَد کِی خَسْ از اینجا دور باش
وَرْ بیامیزی تو با من ای دَنی
این گُمان آید که از کانِ مَنی
بُلبُلان را جایْ میزیبَد چَمَن
مَر جُعَل را در چَمین خوش تَر وَطَن
حَق مرا چون از پَلیدی پاک داشت
چون سِزَد بر من پَلیدی را گُماشت؟
یک رَگَم زیشان بُد و آن را بُرید
در من آن بَدرَگ کجا خواهد رَسید؟
یک نِشانِ آدم آن بود از اَزَل
که مَلایِک سَر نَهَندَش از مَحَل
یک نِشانِ دیگر آن که آن بِلیس
نَنْهَدَش سَر که مَنَم شاه و رئیس
پس اگر اِبْلیس هم ساجِد شُدی
او نبودی آدم، او غیری بُدی
هم سُجودِ هر مَلَک میزانِ اوست
هم جُحودِ آن عَدو بُرهانِ اوست
هم گواهِ اوست اِقْرارِ مَلَک
هم گواهِ اوست کُفرانِ سَگَک
این سخن پایان ندارد، بازگرد
تا چه کرد آن خرس با آن نیک مَرد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۵ - تملق کردن دیوانه جالینوس را و ترسیدن جالینوس
گوهر بعدی:بخش ۴۷ - تتمهٔ اعتماد آن مغرور بر تملق خرس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.