هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن دو شخصیت درباره عقل و جنون صحبت میکنند. یکی از آنها به دنبال عاقلترین فرد در شهر میگردد و دیگری به او میگوید که تنها فرد عاقل در شهر، کسی است که به نظر دیوانه میآید. این فرد به ظاهر دیوانه، در واقع دارای دانش و فهم عمیقی است که از دید دیگران پنهان است. متن به این مفهوم میپردازد که ظاهر افراد ممکن است گمراهکننده باشد و حقیقت درونی آنها را نتوان به سادگی تشخیص داد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم عمیق نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر دیده میشود.
بخش ۵۶ - به حیلت در سخن آوردن سایل آن بزرگ را کی خود را دیوانه ساخته بود
آن یکی میگفت خواهم عاقلی
مَشورت آرَم بِدو در مُشکلی
آن یکی گُفتَش که اَنْدر شهرِ ما
نیست عاقلْ جُز که آن مَجنُوننِما
بر نِیی گشته سَواره نَکْ فُلان
میدَوانَد در میانِ کودکان
صاحِبِ رایَست و آتشپارهیی
آسْمان قَدْر است و اَخْتَربارهیی
فَرِّ او کَرّوبیان را جانْ شُدهست
او دَرین دیوانگی پنهان شُدهست
لیکْ هر دیوانه را جانْ نَشْمُری
سَر مَنِه گوساله را چون سامِری
چون وَلییی آشکارا با تو گفت
صد هزاران غَیب و اسرارِ نَهُفت
مَر تو را آن فَهْم و آن دانش نبود
وا نَدانستی تو سَرگین را زِ عود
از جُنونْ خود را وَلی چون پَرده ساخت
مَر وِرا ای کور کِی خواهی شناخت؟
گَر تو را باز است آن دیدهیْ یَقین
زیرِ هر سنگی یکی سَرهنگ بین
پیشِ آن چَشمی که باز و رَهبر است
هر گِلیمی را کَلیمی در بَر است
مَر وَلی را هم وَلی شُهره کُند
هر کِه را او خواست، با بَهره کُند
کَس نَدانَد از خِرَد او را شناخت
چون که او مَر خویش را دیوانه ساخت
چون بِدُزدَد دُزدِ بینایی زِ کور
هیچ یابد دُزد را او در عُبور؟
کور نَشْناسَد که دستِ او که بود
گَرچه خود بر وِیْ زَنَد دُزدِ عَنود
چون گَزَد سگْ کورِ صاحِبژَنده را
کِی شِناسَد آن سگِ دَرَّنده را؟
مَشورت آرَم بِدو در مُشکلی
آن یکی گُفتَش که اَنْدر شهرِ ما
نیست عاقلْ جُز که آن مَجنُوننِما
بر نِیی گشته سَواره نَکْ فُلان
میدَوانَد در میانِ کودکان
صاحِبِ رایَست و آتشپارهیی
آسْمان قَدْر است و اَخْتَربارهیی
فَرِّ او کَرّوبیان را جانْ شُدهست
او دَرین دیوانگی پنهان شُدهست
لیکْ هر دیوانه را جانْ نَشْمُری
سَر مَنِه گوساله را چون سامِری
چون وَلییی آشکارا با تو گفت
صد هزاران غَیب و اسرارِ نَهُفت
مَر تو را آن فَهْم و آن دانش نبود
وا نَدانستی تو سَرگین را زِ عود
از جُنونْ خود را وَلی چون پَرده ساخت
مَر وِرا ای کور کِی خواهی شناخت؟
گَر تو را باز است آن دیدهیْ یَقین
زیرِ هر سنگی یکی سَرهنگ بین
پیشِ آن چَشمی که باز و رَهبر است
هر گِلیمی را کَلیمی در بَر است
مَر وَلی را هم وَلی شُهره کُند
هر کِه را او خواست، با بَهره کُند
کَس نَدانَد از خِرَد او را شناخت
چون که او مَر خویش را دیوانه ساخت
چون بِدُزدَد دُزدِ بینایی زِ کور
هیچ یابد دُزد را او در عُبور؟
کور نَشْناسَد که دستِ او که بود
گَرچه خود بر وِیْ زَنَد دُزدِ عَنود
چون گَزَد سگْ کورِ صاحِبژَنده را
کِی شِناسَد آن سگِ دَرَّنده را؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۵ - عذر گفتن دلقک با سید اجل کی چرا فاحشه را نکاح کرد
گوهر بعدی:بخش ۵۷ - حمله بردن سگ بر کور گدا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.