هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که به موضوعات مختلفی مانند مبارزه با نفس، تقوا، عشق الهی، و اهمیت کسب معنوی در مقابل کسب مادی میپردازد. در این شعر، شاعر از طریق تمثیلها و استعارههای زیبا، مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی را بیان میکند. او به مؤمنان یادآوری میکند که با مبارزه با نفس و شهوات، میتوانند دوزخ درون را به بهشت تبدیل کنند. همچنین، شاعر بر اهمیت کسب معنوی و دوری از کسبهای مادی و فانی تأکید میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۶۱ - وصیت کردن پیغامبر علیه السلام مر آن بیمار را و دعا آموزانیدنش
گفت پیغامبر مَر آن بیمار را
این بِگو کِی سَهْلکُن دشوار را
آتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن
آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن
راه را بر ما چو بُسْتان کُن لَطیف
مَنْزِلِ ما خود تو باشی ای شَریف
مؤمنان در حَشْر گویند ای مَلَک
نی که دوزخ بود راهِ مُشترک؟
مؤمن و کافِر بَرو یابَد گُذار
ما نَدیدیم اَنْدَرین رَهْ دود و نار
نَکْ بهشت و بارگاهِ ایمِنی
پس کجا بود آن گُذَرگاهِ دَنی؟
پس مَلَک گوید که آن روضهیْ خُضَر
که فُلان جا دیدهاید اَنْدَر گُذَر
دوزخ آن بود و سیاسَتْگاهِ سخت
بر شما شُد باغ و بُسْتان و درخت
چون شما این نَفْسِ دوزخخوی را
آتشیِّ گَبْرِ فِتْنهجوی را
جَهْدها کردید و او شُد پُر صَفا
نار را کُشتید از بَهرِ خدا
آتشِ شَهْوت که شُعله میزدی
سَبزهٔ تَقْویٰ شُد و نورِ هُدی
آتشِ خشم از شما هم حِلْم شُد
ظُلْمَتِ جَهْل از شما هم عِلْم شُد
آتشِ حِرص از شما ایثار شُد
وان حَسَد چون خار بُد، گُلْزار شُد
چون شما این جُمله آتشهایِ خویش
بَهرِ حَق کُشتید جُمله پیشْ پیش
نَفْسِ ناری را چو باغی ساختید
اَنْدَرو تُخمِ وَفا اَنْداختید
بُلبُلانِ ذِکْر و تَسبیح اَنْدَرو
خوشْ سَرایان در چَمَن بر طَرْفِ جو
داعیِ حَق را اِجابَت کردهاید
در جَحیمِ نَفْس آب آوردهاید
دوزخِ ما نیز در حَقِّ شما
سَبزه گشت و گُلْشَن و برگ و نَوا
چیست اِحْسان را مُکافات ای پسر؟
لُطْف و اِحْسان و ثَوابِ مُعْتَبَر
نی شما گفتید ما قُربانیایم؟
پیشِ اوصافِ بَقا ما فانیایم؟
ما اگر قَلّاش و گَر دیوانهایم
مَستِ آن ساقیِّ و آن پیمانهایم
بر خَط و فَرمانِ او سَر مینَهیم
جانِ شیرین را گِروگان میدَهیم
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکَریّ و جانْ سِپاری کارِ ماست
هر کجا شمعِ بَلا اَفْروختَند
صد هزاران جانِ عاشق سوختَند
عاشقانی کَزْ دَرونِ خانهاَند
شمعِ رویِ یار را پَروانهاَند
ای دل آنجا رو که با تو روشناَند
وَزْ بَلاها مَر تو را چون جوشَناَند
بر جنایاتَت مُواسا میکُنند
در میانِ جانْ تو را جا میکُنند
زان میان جانِ تو را جا میکُنند
تا تو را پُر باده چون جامی کُنند
در میانِ جانِ ایشانْ خانه گیر
در فَلَک خانه کُن ای بَدْرِ مُنیر
چون عُطارِدْ دفترِ دل وا کُنند
تا که بر تو سِرّها پیدا کُنند
پیشِ خویشان باش چون آوارهیی
بر مَهِ کامل زَنْ اَرْ مَهْ پارهیی
جُزو را از کُلِّ خود پَرهیز چیست؟
با مُخالِف این همه آمیز چیست؟
جِنْس را بین نوع گشته در رَوِش
غَیْبها بین، عَیْنْ گشته در رَهِش
تا چو زن عِشوه خَری ای بیخِرَد
از دروغ و عِشوه کِی یابی مَدَد؟
چاپْلوس و لَفْظِ شیرین و فَریب
میسِتانی، مینَهی چون زَن به جیب
مَر تو را دُشنام و سیلیِّ شَهان
بهتر آید از ثَنایِ گُم رَهان
صَفْعِ شاهان خور، مَخور شَهْدِ خَسان
تا کسی گردی زِ اِقْبالِ کَسان
زانْک ازیشان خِلْعَت و دولَت رَسَد
در پَناهِ روحْ جان گردد جَسَد
هر کجا بینی برهنه و ْبینَوا
دان که او بُگْریختهست از اوسْتا
تا چُنان گردد که میخواهد دِلَش
آن دلِ کورِ بَدِ بیحاصِلَش
گَر چُنان گشتی که اُستا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر کِه از اُستا گُریزد در جهان
او زِ دولت میگُریزد این بِدان
پیشهیی آموختی در کَسبِ تَن
چَنگ اَنْدَر پیشهٔ دینی بِزَن
در جهانْ پوشیده گشتیّ و غَنی
چون بُرون آیی از اینجا، چون کُنی؟
پیشهیی آموز کَنْدَر آخِرَت
اَنْدَر آید دَخْلِ کَسْبِ مَغْفِرَت
آن جهان شهریست پُر بازار و کَسْب
تا نَپِنْداری که کَسْب اینجاست حَسْب
حَق تَعالیٰ گفت کین کَسْبِ جهان
پیشِ آن کَسْب است لَعْبِ کودکان
هَمچو آن طِفْلی که بر طِفْلی تَنَد
شکلِ صُحبَتکُن مِساسی میکُند
کودکان سازَند در بازی دُکان
سود نَبْوَد جُز که تَعبیرِ زمان
شب شود، در خانه آید گُرسَنه
کودکان رفته، بِمانْده یک تَنه
این جهان بازیگَه است و مرگْ شب
بازگردی کیسه خالی پُر تَعَب
کَسْبِ دینْ عشق است و جَذْبِ اَنْدَرون
قابِلیَّت نورِ حَق را ای حَرون
کَسْبِ فانی خواهَدَت این نَفْسِ خَس
چند کَسْبِ خَس کُنی؟ بُگْذار، بَس
نَفْسِ خَسْ گَر جویَدَت کَسْبِ شَریف
حیله و مَکْری بُوَد آن را رَدیف
این بِگو کِی سَهْلکُن دشوار را
آتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن
آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن
راه را بر ما چو بُسْتان کُن لَطیف
مَنْزِلِ ما خود تو باشی ای شَریف
مؤمنان در حَشْر گویند ای مَلَک
نی که دوزخ بود راهِ مُشترک؟
مؤمن و کافِر بَرو یابَد گُذار
ما نَدیدیم اَنْدَرین رَهْ دود و نار
نَکْ بهشت و بارگاهِ ایمِنی
پس کجا بود آن گُذَرگاهِ دَنی؟
پس مَلَک گوید که آن روضهیْ خُضَر
که فُلان جا دیدهاید اَنْدَر گُذَر
دوزخ آن بود و سیاسَتْگاهِ سخت
بر شما شُد باغ و بُسْتان و درخت
چون شما این نَفْسِ دوزخخوی را
آتشیِّ گَبْرِ فِتْنهجوی را
جَهْدها کردید و او شُد پُر صَفا
نار را کُشتید از بَهرِ خدا
آتشِ شَهْوت که شُعله میزدی
سَبزهٔ تَقْویٰ شُد و نورِ هُدی
آتشِ خشم از شما هم حِلْم شُد
ظُلْمَتِ جَهْل از شما هم عِلْم شُد
آتشِ حِرص از شما ایثار شُد
وان حَسَد چون خار بُد، گُلْزار شُد
چون شما این جُمله آتشهایِ خویش
بَهرِ حَق کُشتید جُمله پیشْ پیش
نَفْسِ ناری را چو باغی ساختید
اَنْدَرو تُخمِ وَفا اَنْداختید
بُلبُلانِ ذِکْر و تَسبیح اَنْدَرو
خوشْ سَرایان در چَمَن بر طَرْفِ جو
داعیِ حَق را اِجابَت کردهاید
در جَحیمِ نَفْس آب آوردهاید
دوزخِ ما نیز در حَقِّ شما
سَبزه گشت و گُلْشَن و برگ و نَوا
چیست اِحْسان را مُکافات ای پسر؟
لُطْف و اِحْسان و ثَوابِ مُعْتَبَر
نی شما گفتید ما قُربانیایم؟
پیشِ اوصافِ بَقا ما فانیایم؟
ما اگر قَلّاش و گَر دیوانهایم
مَستِ آن ساقیِّ و آن پیمانهایم
بر خَط و فَرمانِ او سَر مینَهیم
جانِ شیرین را گِروگان میدَهیم
تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست
چاکَریّ و جانْ سِپاری کارِ ماست
هر کجا شمعِ بَلا اَفْروختَند
صد هزاران جانِ عاشق سوختَند
عاشقانی کَزْ دَرونِ خانهاَند
شمعِ رویِ یار را پَروانهاَند
ای دل آنجا رو که با تو روشناَند
وَزْ بَلاها مَر تو را چون جوشَناَند
بر جنایاتَت مُواسا میکُنند
در میانِ جانْ تو را جا میکُنند
زان میان جانِ تو را جا میکُنند
تا تو را پُر باده چون جامی کُنند
در میانِ جانِ ایشانْ خانه گیر
در فَلَک خانه کُن ای بَدْرِ مُنیر
چون عُطارِدْ دفترِ دل وا کُنند
تا که بر تو سِرّها پیدا کُنند
پیشِ خویشان باش چون آوارهیی
بر مَهِ کامل زَنْ اَرْ مَهْ پارهیی
جُزو را از کُلِّ خود پَرهیز چیست؟
با مُخالِف این همه آمیز چیست؟
جِنْس را بین نوع گشته در رَوِش
غَیْبها بین، عَیْنْ گشته در رَهِش
تا چو زن عِشوه خَری ای بیخِرَد
از دروغ و عِشوه کِی یابی مَدَد؟
چاپْلوس و لَفْظِ شیرین و فَریب
میسِتانی، مینَهی چون زَن به جیب
مَر تو را دُشنام و سیلیِّ شَهان
بهتر آید از ثَنایِ گُم رَهان
صَفْعِ شاهان خور، مَخور شَهْدِ خَسان
تا کسی گردی زِ اِقْبالِ کَسان
زانْک ازیشان خِلْعَت و دولَت رَسَد
در پَناهِ روحْ جان گردد جَسَد
هر کجا بینی برهنه و ْبینَوا
دان که او بُگْریختهست از اوسْتا
تا چُنان گردد که میخواهد دِلَش
آن دلِ کورِ بَدِ بیحاصِلَش
گَر چُنان گشتی که اُستا خواستی
خویش را و خویش را آراستی
هر کِه از اُستا گُریزد در جهان
او زِ دولت میگُریزد این بِدان
پیشهیی آموختی در کَسبِ تَن
چَنگ اَنْدَر پیشهٔ دینی بِزَن
در جهانْ پوشیده گشتیّ و غَنی
چون بُرون آیی از اینجا، چون کُنی؟
پیشهیی آموز کَنْدَر آخِرَت
اَنْدَر آید دَخْلِ کَسْبِ مَغْفِرَت
آن جهان شهریست پُر بازار و کَسْب
تا نَپِنْداری که کَسْب اینجاست حَسْب
حَق تَعالیٰ گفت کین کَسْبِ جهان
پیشِ آن کَسْب است لَعْبِ کودکان
هَمچو آن طِفْلی که بر طِفْلی تَنَد
شکلِ صُحبَتکُن مِساسی میکُند
کودکان سازَند در بازی دُکان
سود نَبْوَد جُز که تَعبیرِ زمان
شب شود، در خانه آید گُرسَنه
کودکان رفته، بِمانْده یک تَنه
این جهان بازیگَه است و مرگْ شب
بازگردی کیسه خالی پُر تَعَب
کَسْبِ دینْ عشق است و جَذْبِ اَنْدَرون
قابِلیَّت نورِ حَق را ای حَرون
کَسْبِ فانی خواهَدَت این نَفْسِ خَس
چند کَسْبِ خَس کُنی؟ بُگْذار، بَس
نَفْسِ خَسْ گَر جویَدَت کَسْبِ شَریف
حیله و مَکْری بُوَد آن را رَدیف
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۵۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۰ - تتمهٔ نصیحت رسول علیه السلام بیمار را
گوهر بعدی:بخش ۶۲ - بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.