۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳

ز لوح سینه ستردیم، علم فتوا را
به آب میکده شستیم، لوث تقوا را

به بوی سنبل خلد، آستین فشان بینم
مقیدان سر زلف عنبرآسا را

میان ما و تو مشکل حکایتی ست که نیست
مرا دل و تو ندانسته ای، مدارا را

به یاد لالهٔ رخسار آتشین رویی
ز خون دیده دهم آب، کوه و صحرا را

خراب نرگس مست سهی قدان گردم
که داده اند به تاراج غمزه دلها را

به نسبت تو مگر خاطرم بیاساید
که سر به کشور دل داده شور و غوغا را

به ارمغان برسان ای صبا شمیم گلی
که سر عشق بود فاش، پیر دانا را

دلم ز جلوه ی این خلق بی اصول گرفت
خدا کند که ببینیم، رقص مینا را

ز خاک صومعه ها، بوی شید می آید
کشم به دیده، غبار در کلیسا را

ز بس رمیده دل از اهل خانقاه، حزین
به دیده می سپرم راه دیر ترسا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.