هوش مصنوعی:
این متن داستان مردی به نام بلعم باعور را روایت میکند که به دلیل تکبر و دعاهای نادرست، مورد نفرین قرار میگیرد. او با دعاهای خود سعی در رسیدن به قدرت و ثروت دارد، اما در نهایت به دلیل رفتارهای ناشایست، شکمش (نماد حرص و طمع) به دشمن او تبدیل میشود. در ادامه، داستان به طنز و عبرتآموزی تبدیل میشود و نشان میدهد که رحمت خداوند حتی بر کسانی که اشتباه میکنند نیز جاری است. در پایان، بلعم باعور از تکبر دست میکشد و به راستی و فروتنی روی میآورد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم اخلاقی و دینی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد. همچنین، استفاده از طنز و تمثیلهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. بنابراین، این متن بیشتر مناسب نوجوانان و بزرگسالان است که میتوانند از مفاهیم عمیق و عبرتآموز آن بهرهمند شوند.
بخش ۲۱ - آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود
بَلْعَمِ باعور و اِبْلیسِ لَعین
زِامْتِحانِ آخرین گشته مَهین
او به دَعوی مَیْلِ دولت میکُند
مَعْدهاَش نفرینِ سَبْلَت میکُند
کان چه پنهان میکُند پیداش کُن
سوختْ ما را ای خدا رُسواش کُن
جُمله اَجْزایِ تَنَش خَصْمِ وِیْ اَند
کَزْ بَهاری لافَد ایشان در دِیْ اَند
لافْ وا دادِ کَرَمها میکُند
شاخِ رَحمَت را زِ بُن بَر میکَند
راستی پیش آر یا خاموش کُن
وان گهان رَحمَت بِبین و نوش کُن
آن شِکَم خَصْمِ سِبالِ او شُده
دستْ پنهان در دُعا اَنْدَر زده
کِی خدا رُسوا کُن این لافِ لِئام
تا بِجُنبَد سویِ ما رَحْمِ کِرام
مُسْتَجاب آمد دُعایِ آن شِکَم
سوزشِ حاجَت بِزَد بیرون عَلَم
گفت حَق گَر فاسِقی وَ اهْلِ صَنَم
چون مرا خوانی اِجابَتها کُنم
تو دُعا را سخت گیر و میشُخول
عاقِبَت بِرْهانَدَت از دستِ غول
چون شِکَم خود را به حَضرت دَر سِپُرد
گُربه آمد پوستِ آن دُنْبه بِبُرد
از پَسِ گُربه دَویدند او گُریخت
کودک از تَرسِ عِتابَش رنگ ریخت
آمد اَنْدَر اَنْجُمَن آن طِفْلِ خُرد
آبِ رویِ مَردِ لافی را بِبُرد
گفت آن دُنْبه که هر صُبحی بِدان
چَرب میکردی لَبان و سَبْلَتان
گُربه آمد ناگهانَش دَر رُبود
بَسْ دویدیم و نکرد آن جَهْدْ سود
خَنده آمد حاضران را از شِگِفت
رَحْمهاشان باز جُنبیدن گرفت
دَعوتَش کردند و سیرش داشتند
تُخمِ رَحمَت در زمینَش کاشتند
او چو ذوقِ راستی دید از کِرام
بیتکَبُّر راستی را شُد غُلام
زِامْتِحانِ آخرین گشته مَهین
او به دَعوی مَیْلِ دولت میکُند
مَعْدهاَش نفرینِ سَبْلَت میکُند
کان چه پنهان میکُند پیداش کُن
سوختْ ما را ای خدا رُسواش کُن
جُمله اَجْزایِ تَنَش خَصْمِ وِیْ اَند
کَزْ بَهاری لافَد ایشان در دِیْ اَند
لافْ وا دادِ کَرَمها میکُند
شاخِ رَحمَت را زِ بُن بَر میکَند
راستی پیش آر یا خاموش کُن
وان گهان رَحمَت بِبین و نوش کُن
آن شِکَم خَصْمِ سِبالِ او شُده
دستْ پنهان در دُعا اَنْدَر زده
کِی خدا رُسوا کُن این لافِ لِئام
تا بِجُنبَد سویِ ما رَحْمِ کِرام
مُسْتَجاب آمد دُعایِ آن شِکَم
سوزشِ حاجَت بِزَد بیرون عَلَم
گفت حَق گَر فاسِقی وَ اهْلِ صَنَم
چون مرا خوانی اِجابَتها کُنم
تو دُعا را سخت گیر و میشُخول
عاقِبَت بِرْهانَدَت از دستِ غول
چون شِکَم خود را به حَضرت دَر سِپُرد
گُربه آمد پوستِ آن دُنْبه بِبُرد
از پَسِ گُربه دَویدند او گُریخت
کودک از تَرسِ عِتابَش رنگ ریخت
آمد اَنْدَر اَنْجُمَن آن طِفْلِ خُرد
آبِ رویِ مَردِ لافی را بِبُرد
گفت آن دُنْبه که هر صُبحی بِدان
چَرب میکردی لَبان و سَبْلَتان
گُربه آمد ناگهانَش دَر رُبود
بَسْ دویدیم و نکرد آن جَهْدْ سود
خَنده آمد حاضران را از شِگِفت
رَحْمهاشان باز جُنبیدن گرفت
دَعوتَش کردند و سیرش داشتند
تُخمِ رَحمَت در زمینَش کاشتند
او چو ذوقِ راستی دید از کِرام
بیتکَبُّر راستی را شُد غُلام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۰ - چرب کردن مرد لافی لب و سبلت خود را هر بامداد به پوست دنبه و بیرون آمدن میان حریفان کی من چنین خوردهام و چنان
گوهر بعدی:بخش ۲۲ - دعوی طاوسی کردن آن شغال کی در خم صباغ افتاده بود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.