۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۲

هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را
خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را

فدای نازپرور تیغ مژگانی که از شوخی
به خاک بی نیازی ریخت، خون بی گناهان را

تسلی چون تواند شد، دل غلتیده در خونم
نگه در قبضهٔ ناز است، این مژگان سیاهان را

نمی گردد به موزونی، طرف با خال مشکینت
اگر در سرمه خوابانند چشم خوش نگاهان را

سرت گردم بر اوج سروری طرف کله بشکن
شکست آن پُرشکن کاکل، سپاه کج کلاهان را

بود شور اسیران خانه زاد ناز محبوبان
تغافل کارفرما شد خروش دادخواهان را

حزین افتاده ام در حلقه روشن سوادانش
به چشم من چه منتها بود خاک صفاهان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.