۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

از سوز ناله ام، دل جانان خبر نداشت
آن شاخ گل، ز مرغ خوش الحان خبر نداشت

بیهوده سینه بر در و بام قفس زدیم
صیاد ما ز حال اسیران خبر نداشت

بر لب گذشت اگر چه به مستی حدیث زهد
امّا، دل ز توبه پشیمان، خبر نداشت

آیینه وار اگر نتپیدم، غریب نیست
از جلوهٔ تو دیدهٔ حیران خبر نداشت

شوریده را به زیر قدم خار و گل یکی ست
سیل از بلند و پست بیابان خبر نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.