۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

زاهد از حلقهٔ ما چون دگران برخیزد
کف زنان، جامه دران، رقص کنان برخیزد

پردهٔ دیده حجاب است میان من و دوست
خرّم آن روز که این هم ز میان برخیزد

خوار و پامال تر از سایهٔ افتاده منم
از کنارم اگر آن سرو روان برخیزد

سینه، دل را چه خیال است کند زندانی؟
زین قفس بلبل ما، بال فشان برخیزد

با تو در خلوت دل وصل تو را می خواهم
کز میان کلفت روزان و شبان برخیزد

هر جفایی که کنی راحت جان است ولی
رسم انصاف مبادا ز جهان برخیزد

برکش از دل نفس مولوی روم، حزین
تا ز گلزار سمن، رنج خزان برخیزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.