۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۱

ای عشق، خون دیده مرا در ایاغ ریز
در جیب جان سوخته، یک مشت داغ ریز

اززهد خشک مهر و وفاگل نمی کند
خونش به خاک شوره زمین فراغ ریز

از غیب بشکفان لب لعلی به طالعم
شوری درین بهار مرا در دماغ ریز

مشکین عذار من، به چمن طرّه برفشان
بویی ازین بنفشه و سنبل به باغ ریز

هرگز به کویت آبله پایان نمی رسند
خاری به راه پی سپران سراغ ریز

ای دل درین بهار، نثار ره جنون
اشکی به رنگ لاله به دامان راغ ریز

شوری فتاده است حزین از نوای تو
مشتی ازین نمک به گریبان داغ ریز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.