هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که در آن شاعر درباره رحمت الهی، عشق به همه موجودات، و تفاوت بین رحمت جزوی و کلی سخن میگوید. همچنین، شاعر به موضوعات عقل، حس، روح، و تقوا میپردازد و توضیح میدهد که چگونه عقل میتواند بر حواس غلبه کند و راه را برای درک حقایق معنوی باز کند. در بخشی از شعر، شاعر به مرگ و زندگی پس از مرگ اشاره میکند و بیان میکند که عزیزانش را در بیداری میبیند، نه در خواب.
رده سنی:
16+
این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با مفاهیم انتزاعی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مرگ و زندگی پس از مرگ ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار یا نامفهوم باشد.
بخش ۷۹ - عذر گفتن شیخ بهر ناگریستن بر فرزندان
شیخ گفت او را مَپِنْدار ای رَفیق
که ندارم رَحْم و مِهْر و دلْ شَفیق
بر همه کُفّارْ ما را رَحْمَت است
گَرچه جانِ جُمله کافِر نِعْمَت است
بر سَگانَم رَحمَت و بَخشایش است
که چرا از سنگهاشان مالِش است؟
آن سگی که میگَزَد گویم دُعا
که ازین خو وارَهانَش ای خدا
این سگان را هم در آن اَنْدیشه دار
که نباشند از خَلایِق سَنْگسار
زان بیاوَرْد اَوْلیا را بر زمین
تا کُنَدْشان رَحْمَةً لِلْعالَمین
خَلْق را خوانَد سویِ دَرگاهِ خاص
حَق را خوانَد که وافِر کُن خَلاص
جَهْد بِنْمایَد ازین سو بَهرِ پَند
چون نَشُد گوید خدایا دَر مَبَند
رَحمَتِ جُزوی بُوَد مَر عام را
رَحمَتِ کُلّی بُوَد هَمّام را
رَحمَتِ جُزوَش قَرین گشته به کُلّ
رَحمَتِ دریا بُوَد هادی سُبُل
رَحمَتِ جُزوی به کُلّ پیوسته شو
رَحمَتِ کُل را تو هادی بین و رو
تا که جُزو است او نَدانَد راهِ بَحْر
هر غَدیری را کُند زَاشْباهِ بَحْر
چون نَدانَد راهِ یَم کِی رَهْ بَرَد؟
سویِ دریا خَلْق را چون آوَرَد؟
مُتَّصِل گردد به بَحرْ آنگاه او
رَهْ بَرَد تا بَحرْ هَمچون سَیْل و جو
وَرْ کُند دَعوت به تَقْلیدی بُوَد
نَزْعِیان و وَحی تاییدی بُوَد
گفت پس چون رَحْم داری بر همه
هَمچو چوپانی به گِردِ این رَمه
چون نداری نوحه بر فرزندِ خویش؟
چون که فَصّادِ اَجَلْشان زد به نیش؟
چون گُواهِ رَحْمْ اشکِ دیدههاست
دیدهٔ تو بینَم و گریه چراست؟
رو به زن کرد و بِگُفتَش ای عَجوز
خود نباشد فَصْلِ دِیْ هَمچون تَموز
جُمله گَر مُردند ایشان گَر حَیاَند
غایب و پنهان زِ چَشمِ دلْ کِیاَند؟
من چو بینَمْشان مُعَیَّن پیشِ خویش
از چه رو رو را کُنم هَمچون تو ریش؟
گَرچه بیرونند از دورِ زمان
با مناَند و گِردِ من بازیکُنان
گریه از هِجْران بُوَد یا از فِراق
با عَزیزانَم وِصال است و عِناق
خَلْق اَنْدَر خواب میبینَنْدَشان
من به بیداری هَمیبینَم عِیان
زین جهان خود را دَمی پنهان کُنم
بَرگِ حس را از درخت اَفْشان کُنم
حِسْ اسیرِ عقل باشد ای فُلان
عقلْ اسیرِ روح باشد هم بِدان
دستِ بَستهیْ عقل را جانْ باز کرد
کارهایِ بَسته را هم ساز کرد
حِسّها وَانْدیشه بر آبِ صَفا
هَمچو خَس بِگْرفته رویِ آب را
دستِ عقلْ آن خَسْ به یک سو میبَرَد
آبْ پیدا میشود پیشِ خِرَد
خَسْ بَسْ اَنْبُه بود بر جو چون حَباب
خَسْ چو یک سو رفت پیدا گشت آب
چون که دستِ عقلْ نَگْشایَد خدا
خَسْ فَزایَد از هوا بر آبِ ما
آب را هر دَم کُند پوشیده او
آن هوا خندان و گِریانْ عقلِ تو
چون که تَقویٰ بَست دو دستِ هوا
حَق گُشایَد هر دو دستِ عقل را
پَس حَواسِ چیره مَحْکومِ تو شُد
چون خِرَد سالار و مَخْدومِ تو شُد
حِسّ را بیخوابْ خواب اَنْدَر کُند
تا که غَیْبیها زِ جانْ سَر بَر زَنَد
هم به بیداری بِبینی خوابها
هم زِ گَردون بَر گُشایَد بابها
که ندارم رَحْم و مِهْر و دلْ شَفیق
بر همه کُفّارْ ما را رَحْمَت است
گَرچه جانِ جُمله کافِر نِعْمَت است
بر سَگانَم رَحمَت و بَخشایش است
که چرا از سنگهاشان مالِش است؟
آن سگی که میگَزَد گویم دُعا
که ازین خو وارَهانَش ای خدا
این سگان را هم در آن اَنْدیشه دار
که نباشند از خَلایِق سَنْگسار
زان بیاوَرْد اَوْلیا را بر زمین
تا کُنَدْشان رَحْمَةً لِلْعالَمین
خَلْق را خوانَد سویِ دَرگاهِ خاص
حَق را خوانَد که وافِر کُن خَلاص
جَهْد بِنْمایَد ازین سو بَهرِ پَند
چون نَشُد گوید خدایا دَر مَبَند
رَحمَتِ جُزوی بُوَد مَر عام را
رَحمَتِ کُلّی بُوَد هَمّام را
رَحمَتِ جُزوَش قَرین گشته به کُلّ
رَحمَتِ دریا بُوَد هادی سُبُل
رَحمَتِ جُزوی به کُلّ پیوسته شو
رَحمَتِ کُل را تو هادی بین و رو
تا که جُزو است او نَدانَد راهِ بَحْر
هر غَدیری را کُند زَاشْباهِ بَحْر
چون نَدانَد راهِ یَم کِی رَهْ بَرَد؟
سویِ دریا خَلْق را چون آوَرَد؟
مُتَّصِل گردد به بَحرْ آنگاه او
رَهْ بَرَد تا بَحرْ هَمچون سَیْل و جو
وَرْ کُند دَعوت به تَقْلیدی بُوَد
نَزْعِیان و وَحی تاییدی بُوَد
گفت پس چون رَحْم داری بر همه
هَمچو چوپانی به گِردِ این رَمه
چون نداری نوحه بر فرزندِ خویش؟
چون که فَصّادِ اَجَلْشان زد به نیش؟
چون گُواهِ رَحْمْ اشکِ دیدههاست
دیدهٔ تو بینَم و گریه چراست؟
رو به زن کرد و بِگُفتَش ای عَجوز
خود نباشد فَصْلِ دِیْ هَمچون تَموز
جُمله گَر مُردند ایشان گَر حَیاَند
غایب و پنهان زِ چَشمِ دلْ کِیاَند؟
من چو بینَمْشان مُعَیَّن پیشِ خویش
از چه رو رو را کُنم هَمچون تو ریش؟
گَرچه بیرونند از دورِ زمان
با مناَند و گِردِ من بازیکُنان
گریه از هِجْران بُوَد یا از فِراق
با عَزیزانَم وِصال است و عِناق
خَلْق اَنْدَر خواب میبینَنْدَشان
من به بیداری هَمیبینَم عِیان
زین جهان خود را دَمی پنهان کُنم
بَرگِ حس را از درخت اَفْشان کُنم
حِسْ اسیرِ عقل باشد ای فُلان
عقلْ اسیرِ روح باشد هم بِدان
دستِ بَستهیْ عقل را جانْ باز کرد
کارهایِ بَسته را هم ساز کرد
حِسّها وَانْدیشه بر آبِ صَفا
هَمچو خَس بِگْرفته رویِ آب را
دستِ عقلْ آن خَسْ به یک سو میبَرَد
آبْ پیدا میشود پیشِ خِرَد
خَسْ بَسْ اَنْبُه بود بر جو چون حَباب
خَسْ چو یک سو رفت پیدا گشت آب
چون که دستِ عقلْ نَگْشایَد خدا
خَسْ فَزایَد از هوا بر آبِ ما
آب را هر دَم کُند پوشیده او
آن هوا خندان و گِریانْ عقلِ تو
چون که تَقویٰ بَست دو دستِ هوا
حَق گُشایَد هر دو دستِ عقل را
پَس حَواسِ چیره مَحْکومِ تو شُد
چون خِرَد سالار و مَخْدومِ تو شُد
حِسّ را بیخوابْ خواب اَنْدَر کُند
تا که غَیْبیها زِ جانْ سَر بَر زَنَد
هم به بیداری بِبینی خوابها
هم زِ گَردون بَر گُشایَد بابها
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۷۸ - جزع ناکردن شیخی بر مرگ فرزندان خود
گوهر بعدی:بخش ۸۰ - قصهٔ خواندن شیخ ضریر مصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.