هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غربت، دوری از یار و حسرت دیدار او سخن می‌گوید. او از آیینهٔ زانو به عنوان تنها یادگار در غربت یاد می‌کند و دلش برای یاری که از او جدا مانده، می‌تپد. شاعر به بهاری که در دامان وصال یارش تصور می‌کند اشاره دارد و از رنگی که از آن بهار بر مژگانش مانده، سخن می‌گوید. او همچنین از دل سخت یارش که از کینه عاشق تهی نیست، گلایه می‌کند و خود را مانند جرس نالان می‌داند. در پایان، شاعر از محبت می‌خواهد که او را رها نکند، چرا که او مانند مرغی پریشان از گلزارها جدا مانده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۸۱۲

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده
در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده

جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم
تهی چون کاسهٔ دریوزه در دست گدا مانده

به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را
دلم ماند به آن یاری که از یاری جدا مانده

ز دامان وصال او بهاری در نظر دارم
که رنگی بر کف مژگان از آن گلگون قبا مانده

نمی گردد دل سختش تهی از کینه عاشق
ز ما تا مشت خاکی درکف باد صبا مانده

برآ از خرقه، ای فقر همایون، سرفرازی کن
که دولت زبر بار منت بال هما مانده

پرافشانی کن ای مرغ دل آزاده در گلشن
که زاهد از ردا و سبحه در دام ریا مانده

ز کار بسته دل چون جرس پیوسته نالانم
خجل در عقدهٔ من ناخن مشکل گشا مانده

حزین خسته دل را ای محبت خوار نگذاری
که این مرغ پریشان نغمه، از گلزارها مانده
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.