هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به بیان مفاهیم فلسفی و عرفانی میپردازد. شاعر از ظلمت و تاریکی که بر انسان حاکم شده است سخن میگوید و به نقد رفتارهای نادرست و غلط انسانها میپردازد. او از عشق، تقدیر، و رابطهی انسان با خدا صحبت میکند و به این موضوع اشاره میکند که هر چیزی در جهان متناسب با جایگاه و نقش خود آفریده شده است. شاعر همچنین به اهمیت تواضع و نیاز به درگاه خداوند تأکید میکند و از انسانها میخواهد که در برابر تقدیر الهی تسلیم باشند.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم انتقادی و اجتماعی مطرح شده در متن ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
بخش ۱۲۵ - جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن ایشان را
ای دَریغا که دَوا در رَنْجَتان
گشت زَهْرِ قَهْرِ جانْ آهَنْجَتان
ظُلْمَت اَفْزود این چراغْ آن چَشم را
چون خدا بُگْماشت پَردهیْ خشم را
چه رئیسی جُست خواهیم از شما؟
که ریاسَتْمان فُزون است از سَما
چه شَرَف یابد زِ کَشتی بَحْرِ دُر؟
خاصه کَشتییی زِ سَرگین گشته پُر؟
ای دریغ آن دیدهٔ کور و کَبود
آفتابی اَنْدَرو ذَرّه نِمود
زآدمی که بود بی مِثْل و نَدید
دیده اِبْلیسْ جُز طینی نَدید
چَشمِ دیوانه بَهارَش دِیْ نِمود
زان طَرَف جُنْبید کو را خانه بود
ای بَسا دولت که آید گاهْ گاه
پیشِ بیدولت بِگَردد او زِ راه
ای بَسا معشوقْ کایَد ناشِناخت
پیشِ بَدبَختی نداند عشقْ باخت
این غَلَط دِهْ دیده را حِرمانِ ماست
وین مُقَلِّب قَلْب را سؤُ الْقَضاست
چون بُتِ سنگینْ شما را قِبْله شُد
لَعْنَت و کوریْ شما را ظُلّه شُد
چون بِشایَد سَنگَتان اَنْبازِ حَق؟
چون نَشایَد عقل و جانْ هَمرازِ حَق
پَشّهٔ مُرده هُما را شُد شَریک
چون نَشایَد زنده هَمْرازِ مَلیک؟
یا مگر مُرده تَراشیدهیْ شماست
پَشّهٔ زنده تراشیدهیْ خداست
عاشقِ خویشید و صَنْعَتکَردِ خویش
دُمِّ ماران را سَرِ مار است کیش
نه در آن دُمْ دولتیّ و نِعْمَتی
نه در آن سَر راحتیّ و لَذَّتی
گِرْدِ سَر گَردان بُوَد آن دُمِّ مار
لایِقاَند و دَرْخورَند آن هر دو یار
آن چُنان گوید حکیمِ غَزْنَوی
در اِلٰهینامه گَر خوش بِشْنَوی
کَم فُضولی کُن تو در حُکْمِ قَدَر
دَرْخور آمد شَخْصِ خَر با گوشِ خَر
شُد مُناسِب عُضْوها وَابْدانها
شُد مُناسِبْ وَصْفها با جانها
وَصْفِ هر جانی تَناسُب باشَدَش
بیگُمان با جانْ که حَق بِتْراشَدَش
چون صِفَت با جانْ قَرین کردهست او
پَس مُناسِب دانَش هَمچون چَشم و رو
شُد مُناسِب وَصْفها در خوب و زشت
شُد مُناسِب حَرفها که حَقْ نِبِشت
دیده و دل هست بَیْنَ اِصْبَعَیْن
چون قَلَم در دستِ کاتِب ای حُسَیْن
اِصْبَعِ لُطْف است و قَهْر و در میان
کِلْکِ دلْ با قَبْض و بَسْطی زین بَنان
ای قَلَم بِنْگَر گَر اِجْلالیسْتی
که میانِ اِصْبَعَیْنِ کیستی؟
جُمله قَصْد و جُنبِشَت زین اِصْبَع است
فَرقِ تو بر چارْ راهِ مَجْمَع است
این حُروفِ حالهاست از نَسْخِ اوست
عَزْم و فَسْخَت هم زِ عَزْم و فَسْخِ اوست
جُز نیاز و جُز تَضَرُّعْ راه نیست
زین تَقَلُّب هر قَلَم آگاه نیست
این قَلَم داند ولی بر قَدْرِ خَود
قَدْرِ خود پیدا کُند در نیک و بُد
آنچه در خرگوش و پیل آویختند
تا اَزَل را با حِیَل آمیختند
گشت زَهْرِ قَهْرِ جانْ آهَنْجَتان
ظُلْمَت اَفْزود این چراغْ آن چَشم را
چون خدا بُگْماشت پَردهیْ خشم را
چه رئیسی جُست خواهیم از شما؟
که ریاسَتْمان فُزون است از سَما
چه شَرَف یابد زِ کَشتی بَحْرِ دُر؟
خاصه کَشتییی زِ سَرگین گشته پُر؟
ای دریغ آن دیدهٔ کور و کَبود
آفتابی اَنْدَرو ذَرّه نِمود
زآدمی که بود بی مِثْل و نَدید
دیده اِبْلیسْ جُز طینی نَدید
چَشمِ دیوانه بَهارَش دِیْ نِمود
زان طَرَف جُنْبید کو را خانه بود
ای بَسا دولت که آید گاهْ گاه
پیشِ بیدولت بِگَردد او زِ راه
ای بَسا معشوقْ کایَد ناشِناخت
پیشِ بَدبَختی نداند عشقْ باخت
این غَلَط دِهْ دیده را حِرمانِ ماست
وین مُقَلِّب قَلْب را سؤُ الْقَضاست
چون بُتِ سنگینْ شما را قِبْله شُد
لَعْنَت و کوریْ شما را ظُلّه شُد
چون بِشایَد سَنگَتان اَنْبازِ حَق؟
چون نَشایَد عقل و جانْ هَمرازِ حَق
پَشّهٔ مُرده هُما را شُد شَریک
چون نَشایَد زنده هَمْرازِ مَلیک؟
یا مگر مُرده تَراشیدهیْ شماست
پَشّهٔ زنده تراشیدهیْ خداست
عاشقِ خویشید و صَنْعَتکَردِ خویش
دُمِّ ماران را سَرِ مار است کیش
نه در آن دُمْ دولتیّ و نِعْمَتی
نه در آن سَر راحتیّ و لَذَّتی
گِرْدِ سَر گَردان بُوَد آن دُمِّ مار
لایِقاَند و دَرْخورَند آن هر دو یار
آن چُنان گوید حکیمِ غَزْنَوی
در اِلٰهینامه گَر خوش بِشْنَوی
کَم فُضولی کُن تو در حُکْمِ قَدَر
دَرْخور آمد شَخْصِ خَر با گوشِ خَر
شُد مُناسِب عُضْوها وَابْدانها
شُد مُناسِبْ وَصْفها با جانها
وَصْفِ هر جانی تَناسُب باشَدَش
بیگُمان با جانْ که حَق بِتْراشَدَش
چون صِفَت با جانْ قَرین کردهست او
پَس مُناسِب دانَش هَمچون چَشم و رو
شُد مُناسِب وَصْفها در خوب و زشت
شُد مُناسِب حَرفها که حَقْ نِبِشت
دیده و دل هست بَیْنَ اِصْبَعَیْن
چون قَلَم در دستِ کاتِب ای حُسَیْن
اِصْبَعِ لُطْف است و قَهْر و در میان
کِلْکِ دلْ با قَبْض و بَسْطی زین بَنان
ای قَلَم بِنْگَر گَر اِجْلالیسْتی
که میانِ اِصْبَعَیْنِ کیستی؟
جُمله قَصْد و جُنبِشَت زین اِصْبَع است
فَرقِ تو بر چارْ راهِ مَجْمَع است
این حُروفِ حالهاست از نَسْخِ اوست
عَزْم و فَسْخَت هم زِ عَزْم و فَسْخِ اوست
جُز نیاز و جُز تَضَرُّعْ راه نیست
زین تَقَلُّب هر قَلَم آگاه نیست
این قَلَم داند ولی بر قَدْرِ خَود
قَدْرِ خود پیدا کُند در نیک و بُد
آنچه در خرگوش و پیل آویختند
تا اَزَل را با حِیَل آمیختند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۴ - حکایت خرگوشان کی خرگوشی راپیش پیل فرستادند کی بگو کی من رسول ماه آسمانم پیش تو کی ازین چشمه آب حذر کن چنانک در کتاب کلیله تمام گفته است
گوهر بعدی:بخش ۱۲۶ - بیان آنک هر کس را نرسد مثل آوردن خاصه در کار الهی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.