۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳

روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست
در بر این آینه را، آینه سیمایی هست

پای آوارگیم، رهبر دامن نشود
گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست

وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت
برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.