هوش مصنوعی:
شخصی در شبزندهداری به صحرایی میرود و در آنجا مردی را میبیند که نور عجیبی از دلش میتابد. با تعجب از او میپرسد که این نور چگونه به دست آمده است. مرد پاسخ میدهد که این نور از ذات خداست و خودش اهل کرامت نیست، بلکه تنها با خدمت به دیگران این نور را کسب کرده است. در پایان، شاعر برای او آرزوی روشنایی و سعادت میکند.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عرفانی و فلسفی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای عمیق ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
بخش ۲۵ - حکایت
گذشتم به شب زنده داری سحر
ز صحرانشینان آن بوم و بر
چو مجنون در آن دشت تنها نشین
در اطراف او بود روشن، زمین
شب تار ازو لیلهٔ القدر بود
فروزانتر از پرتو بدر بود
زهر جانبش تا دو صد گام ره
تو گفتی که افتاده پرتو ز مَه
در آن روشنی چون گرفتم قرار
تفحص نمودم، یمین و یسار
شرار درخشان به سرمنزلش
ندیدم بغیر از چراغ دلش
برآوردم آنگاه مصحف ز جیب
بخواندم به امداد آن نور غیب
تعجب کنان گفتم ای حق پرست
چه سان آمدت این کرامت به دست؟
بخندید و گفت ای سراپا شعور
من از ظلمتم در عجب، تو ز نور
جهان جمله انوار ذات خداست
تو را از فروغی تعجب چراست؟
من اهل کرامت نیم ای شفیق
نه سلطان بسطامیم نه شقیق
دودانگی به مزدوری اندوختم
به خاک کسی شمعی افروختم
از آن شب، شب تیرهام روز شد
چراغ دلم، محفل افروز شد
حزین، از شبت تیرگی دور باد
دلت زنده، خاکت پر از نور باد
به بالین دل، شمع داغی ببر
زیارتگهی را چراغی ببر
ز صحرانشینان آن بوم و بر
چو مجنون در آن دشت تنها نشین
در اطراف او بود روشن، زمین
شب تار ازو لیلهٔ القدر بود
فروزانتر از پرتو بدر بود
زهر جانبش تا دو صد گام ره
تو گفتی که افتاده پرتو ز مَه
در آن روشنی چون گرفتم قرار
تفحص نمودم، یمین و یسار
شرار درخشان به سرمنزلش
ندیدم بغیر از چراغ دلش
برآوردم آنگاه مصحف ز جیب
بخواندم به امداد آن نور غیب
تعجب کنان گفتم ای حق پرست
چه سان آمدت این کرامت به دست؟
بخندید و گفت ای سراپا شعور
من از ظلمتم در عجب، تو ز نور
جهان جمله انوار ذات خداست
تو را از فروغی تعجب چراست؟
من اهل کرامت نیم ای شفیق
نه سلطان بسطامیم نه شقیق
دودانگی به مزدوری اندوختم
به خاک کسی شمعی افروختم
از آن شب، شب تیرهام روز شد
چراغ دلم، محفل افروز شد
حزین، از شبت تیرگی دور باد
دلت زنده، خاکت پر از نور باد
به بالین دل، شمع داغی ببر
زیارتگهی را چراغی ببر
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۴ - حکایت
گوهر بعدی:بخش ۲۶ - حکایت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.