۴۰۳ بار خوانده شده

بخش ۱۹۵ - گفتن شیطان قریش را کی به جنگ احمد آیید کی من یاریها کنم وقبیلهٔ خود را بیاری خوانم و وقت ملاقات صفین گریختن

هَمچو شَیْطان در سِپَه شُد صد یکُم
خوانْد اَفْسون که انَّنی جارٌ لَکُم

چون قُریش از گفتِ او حاضر شُدند
هر دو لشکر در مُلاقات آمدند

دید شَیْطان از مَلایِک اِسْپَهی
سویِ صَفِّ مؤمنان اَنْدَر رَهی

آن جُنودًا لَمْ تَرَوْها صَف زده
گشت جانِ او زِ بیمْ آتشکده

پایِ خود وا پَس کَشیده می‌گرفت
که هَمی‌بینَم سپاهی من شِگِفت

ای اَخافُ اللهَ ما لی مِنْهُ عَوْن
اِذْهَبوا اِنّی اَریٰ ما لاتَرَوْن

گفت حارث ای سُراقه شَکلْ هین
دی چرا تو می‌نگفتی این چُنین؟

گفت این دَمْ من هَمی‌بینم حَرَب
گفت می‌بینی جَعاشیشِ عَرَب

می‌نَبینی غَیرِ این لیکْ ای تو نَنْگ
آن زمانِ لاف بود این وَقتِ جنگ

دی هَمی‌گفتی که پایَندان شُدم
که بُوَدْتان فَتْح و نُصرت دَم‌به دَم

دی زَعیمُ الْجَیْش بودی ای لَعین
وین زمانْ نامَرد و ناچیز و مَهین

تا بخوردیم آن دَم ِتو و آمدیم
تو به تون رَفتیّ و ما هیزُم شُدیم

چون که حارِث با سُراقَه گفت این
از عِتابَش خشمگین شُد آن لَعین

دستِ خود خَشمین زِ دستِ او کَشید
چون زِ گفتِ اوشْ دَردِ دل رَسید

سینه‌اَش را کوفتْ شَیْطان و گُریخت
خونِ آن بیچارگان زین مَکْر ریخت

چون که ویران کرد چندین عالَم او
پس بِگُفت اِنّی بَریٌ مِنْکُمُ

کوفت اَنْدَر سینه‌اَش اَنْداختش
پَس گُریزان شُد چو هَیبَت تاختش

نَفْس و شَیْطان هر دو یک تَن بوده‌اند
در دو صورت خویش را بِنْموده‌اند

چون فرشته وْ عقل کایْشان یک بُدَند
بَهرِ حِکْمَت‌هاش دو صورت شُدند

دشمنی داری چُنین در سِرِّ خویش
مانِعِ عقل است و خَصْمِ جان و کیش

یک نَفَس حَمله کُند چون سوسمار
پس به سوراخی گُریزَد در فرار

در دلْ او سوراخ‌ها دارد کُنون
سَر زِ هر سوراخ می‌آرَد بُرون

نامِ پنهان گشتنِ دیو از نُفوس
وَنْدَر آن سوراخ رفتن شُد خُنوس

که خُنوسَش چون خُنوسِ قُنْفُذ است
چون سَرِ قُنْفُذ وِرا آمد شُد است

که خدا آن دیو را خَنّاس خوانْد
کو سَرِ آن خارْپُشتَک را بِمانْد

می‌نَهان گردد سَرِ آن خارپُشت
دَم‌به دَم از بیمِ صیّادِ دُرُشت

تا چو فُرصت یافت سَر آرَد بُرون
زین چُنین مَکْری شود مارش زَبون

گَرنه نَفْس از اَنْدَرون راهَت زدی
رَهْ‌َزنان را بر تو دستی کِی بُدی؟

زان عَوانِ مُقْتَضی که شَهوت است
دلْ اَسیرِ حِرْص و آز و آفت است

زان عَوانِ سِر شُدی دُزد و تَباه
تا عَوانان را به قَهْرِ توست راه

در خَبَر بِشْنو تو این پَندِ نِکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُم لَکُم اَعْدیٰ عَدُو

طُمْطُراقِ این عَدو مَشْنو گُریز
کو چو اِبْلیس است در لَجّ و سِتیز

بر تو او از بَهرِ دنیا و نَبَرد
آن عَذابِ سَرمَدی را سَهْل کرد

چه عَجَب گَر مرگ را آسان کُند
او زِ سِحْرِ خویش صد چندان کُند

سِحْر کاهی را به صَنْعَت کُه کُند
باز کوهی را چو کاهی می‌تَنَد

زشت‌ها را نَغْز گرداند به فَن
نَغْزها را زشت گرداند به ظَن

کارِ سِحْر این است کو دَم می‌زَنَد
هر نَفَس قَلْبِ حَقایق می‌کُند

آدمی را خَر نِمایَد ساعتی
آدمی سازد خَری را وآیَتی

این چُنین ساحِرْ دَرونِ توست و سِر
اِنَّ فِی الْوَسْواسِ سِحْرًا مُسْتَتِر

اَنْدَر آن عالَم که هست این سِحْرها
ساحِران هستند جادویی‌گُشا

اَنْدَر آن صَحرا که رُسْت این زَهرِ تَر
نیز روییده‌ست تَریاق ای پسر

گویَدَت تَریاق از من جو سِپَر
که زِ زَهْرم من به تو نزدیک تَر

گفتِ او سِحْر است و ویرانیِّ تو
گفتِ من سِحْر است و دَفْعِ سِحْرِ او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۹۴ - دیگر باره ملامت کردن اهل مسجد مهمان را از شب خفتن در آن مسجد
گوهر بعدی:بخش ۱۹۶ - مکرر کردن عاذلان پند را بر آن مهمان آن مسجد مهمان کش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.