۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶

بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد
بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد

بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان
دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد

ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد
کاشفته چو ما بر سر و پای تو در افتاد

یک حلقه از آن زلف گره گیر گشودند
صد عُقده به کار من بی پا و سر افتاد

دیگر خبر مردم هشیار نپرسد
آن مست که در کوی مغان بی خبر افتاد

تا زلف تو در دست نسیم سحر افتاد
کار من سودا زده زیر و زبر افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.