۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

تا کی رودم خون دل از هر مژه چون جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان بِبَرآئی

بیمار غمت جان به لب و دل نگران است
شاید که به آئین طبیبان بدر آئی

من شمع صفت گریه کنان جان دهم از شوق
چون صبح تو گر با لب خندان ببر آئی

شک نیست که جمعیت خاطر دهدم دست
آن شب که تو با زلف پریشان ببر آئی

پروانه صفت جامۀ جان پیش تو سوزم
چون شمع اگر ای کوکب رخشان ببر آئی

مشکل بتوان زیست به هجران تو هر چند
باور نتوان کرد که آسان ببرآیی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.