هوش مصنوعی:
متن بالا از یک داستان عرفانی و فلسفی حکایت میکند که در آن یک مرد سادهدل به اشتباه به یک نگار (معشوق) نزدیک میشود و قصد بوسیدن او را دارد. نگار با هیبت و قدرت او را از این کار بازمیدارد و به او درس ادب و معرفت میدهد. در ادامه، نگار با استفاده از مثالهای مختلف مانند باد و نفس، به مرد سادهدل توضیح میدهد که همه چیز در جهان تحت اراده و حکمت خداوند است و هیچ حرکتی بدون اجازه او انجام نمیشود. این متن به مفاهیم عرفانی، فلسفی و اخلاقی میپردازد و به خواننده یادآوری میکند که همه چیز در جهان به دست خداوند است و انسان باید در برابر این حقیقت فروتن باشد.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم نیاز به تفسیر و تحلیل دارند که برای سنین بالاتر مناسبتر است.
بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی
چون که تنهایَش بدید آن ساده مَرد
زود او قَصدِ کنار و بوسه کرد
بانگ بر وِیْ زد به هَیبَت آن نِگار
که مَرو گُستاخ اَدَب را هوش دار
گفت آخِر خَلْوَت است و خَلْق نی
آبْ حاضر تشنهٔ هَمچون مَنی
کَس نمیجُنبَد دَرین جا جُز که باد
کیست حاضر؟ کیست مانِع زین گُشاد؟
گفت ای شَیْدا تو اَبْلَه بودهیی
اَبْلَهی وَزْ عاقلان نَشْنودهیی
باد را دیدی که میجُنبَد بِدان
باد جُنبانیست اینجا بادْران
جُزوِ بادی که به حُکْمِ ما دراست
بادْ بیزن تا نَجُنبانی نَجَست
جُنبِشِ این جزو بادِ ای ساده مَرد
بیتو و بیبادْ بیزن سَر نکرد
جنبشِ بادِ نَفَس کَانْدَر لب است
تابِعِ تَصْریفِ جان و قالَب است
گاه دَم را مَدْح و پیغامی کُنی
گاه دَم را هَجْو و دُشنامی کُنی
پَس بِدان اَحْوالِ دیگر بادها
که زِ جُزویْ کُلّ میبینَد نُهی
باد را حَق گَهْ بَهاری میکُند
در دِیْ اَش زین لُطفْ عاری میکُند
بر گُروه عادْ صَرصَر میکُند
باز بر هودَش مُعَّطر میکُند
میکُند یک باد را زَهْرِ سُموم
مَر صَبا را میکُند خُرَّمْ قُدوم
بادِ دَم را بر تو بِنْهاد او اَساس
تا کُنی هر باد را بر وِیْ قیاس
دَم نمیگردد سُخَن بیلُطف و قَهر
بر گُروهی شَهْد و بر قَومیست زَهْر
مِرْوَحه جُنْبانْ پِیِ اِنْعامِ کَس
وَزْ برای قَهْرِ هر پَشّه وْ مگس
مِرْوَحهیْ تَقدیرِرَبّانی چرا
پُر نباشد زِامْتِحان و اِبْتِلا؟
چون که جُزوِ بادِ دَم یا مِرْوَحه
نیست اِلّا مَفْسَده یا مَصْلَحه
این شِمال و این صَبا و این دَبور
کِی بُوَد از لُطف و از اِنْعامْ دور؟
یک کَفِ گندمْ زِ اَنْباری بِبین
فَهْم کُن کان جُمله باشد هم چُنین
کُلِّ بادْ از بُرجِ بادِ آسْمان
کِی جَهَد بی مِرْوَحهی آنْ بادْران؟
بَر سَر خَرمَن به وَقتِ اِنْتِقاد
نه که فَلّاحان ز حَقْ جویَند باد؟
تا جُدا گردد زِ گندمْ کاهها
تا به اَنْباری رَوَد یا چاهها؟
چون بِمانَد دیر آن بادِ وَزان
جُمله را بینی به حَقْ لابِه کُنان
هم چُنین در طَلْقْ آن بادِ وِلاد
گَر نَیایَد بانگِ دَرد آید که داد
گَر نمیدانند کِشْ راننده اوست
باد را پَس کردنِ زاری چه خوست؟
اَهْلِ کَشتی هم چُنین جویایِ باد
جُمله خواهانَش از آن رَبُّ الْعباد
هم چُنین در دَردِ دَندانها زِ باد
دَفْع میخواهی بسوز و اِعْتِقاد
از خدا لابِه کُنان آن جُندیان
که بِدِه بادِ ظَفَر ای کامران
رُقْعهٔ تَعویذ میخواهند نیز
در شِکَنجهی ْطَلْقِ زَن از هر عزیز
پَس همه دانستهاند آن را یَقین
که فِرِستَد بادْ رَبُّ العالَمین
پَس یَقین در عقلِ هر داننده هست
این که با جُنْبنده جُنْبانَنده هست
گَر تو او را مینَبینی در نَظَر
فَهْم کُن آن را به اِظْهار اَثَر
تَن به جانْ جُنبَد نمیبینی تو جان
لیک از جُنبیدنِ تَنْ جان بِدان
گفت او گَر اَبْلَهَم من در اَدَب
زیرَکَم اَنْدر وَفا و در طَلَب
گفت اَدَب این بود خود که دیده شُد
آن دِگَر را خود هَمیدانی تو لُد
زود او قَصدِ کنار و بوسه کرد
بانگ بر وِیْ زد به هَیبَت آن نِگار
که مَرو گُستاخ اَدَب را هوش دار
گفت آخِر خَلْوَت است و خَلْق نی
آبْ حاضر تشنهٔ هَمچون مَنی
کَس نمیجُنبَد دَرین جا جُز که باد
کیست حاضر؟ کیست مانِع زین گُشاد؟
گفت ای شَیْدا تو اَبْلَه بودهیی
اَبْلَهی وَزْ عاقلان نَشْنودهیی
باد را دیدی که میجُنبَد بِدان
باد جُنبانیست اینجا بادْران
جُزوِ بادی که به حُکْمِ ما دراست
بادْ بیزن تا نَجُنبانی نَجَست
جُنبِشِ این جزو بادِ ای ساده مَرد
بیتو و بیبادْ بیزن سَر نکرد
جنبشِ بادِ نَفَس کَانْدَر لب است
تابِعِ تَصْریفِ جان و قالَب است
گاه دَم را مَدْح و پیغامی کُنی
گاه دَم را هَجْو و دُشنامی کُنی
پَس بِدان اَحْوالِ دیگر بادها
که زِ جُزویْ کُلّ میبینَد نُهی
باد را حَق گَهْ بَهاری میکُند
در دِیْ اَش زین لُطفْ عاری میکُند
بر گُروه عادْ صَرصَر میکُند
باز بر هودَش مُعَّطر میکُند
میکُند یک باد را زَهْرِ سُموم
مَر صَبا را میکُند خُرَّمْ قُدوم
بادِ دَم را بر تو بِنْهاد او اَساس
تا کُنی هر باد را بر وِیْ قیاس
دَم نمیگردد سُخَن بیلُطف و قَهر
بر گُروهی شَهْد و بر قَومیست زَهْر
مِرْوَحه جُنْبانْ پِیِ اِنْعامِ کَس
وَزْ برای قَهْرِ هر پَشّه وْ مگس
مِرْوَحهیْ تَقدیرِرَبّانی چرا
پُر نباشد زِامْتِحان و اِبْتِلا؟
چون که جُزوِ بادِ دَم یا مِرْوَحه
نیست اِلّا مَفْسَده یا مَصْلَحه
این شِمال و این صَبا و این دَبور
کِی بُوَد از لُطف و از اِنْعامْ دور؟
یک کَفِ گندمْ زِ اَنْباری بِبین
فَهْم کُن کان جُمله باشد هم چُنین
کُلِّ بادْ از بُرجِ بادِ آسْمان
کِی جَهَد بی مِرْوَحهی آنْ بادْران؟
بَر سَر خَرمَن به وَقتِ اِنْتِقاد
نه که فَلّاحان ز حَقْ جویَند باد؟
تا جُدا گردد زِ گندمْ کاهها
تا به اَنْباری رَوَد یا چاهها؟
چون بِمانَد دیر آن بادِ وَزان
جُمله را بینی به حَقْ لابِه کُنان
هم چُنین در طَلْقْ آن بادِ وِلاد
گَر نَیایَد بانگِ دَرد آید که داد
گَر نمیدانند کِشْ راننده اوست
باد را پَس کردنِ زاری چه خوست؟
اَهْلِ کَشتی هم چُنین جویایِ باد
جُمله خواهانَش از آن رَبُّ الْعباد
هم چُنین در دَردِ دَندانها زِ باد
دَفْع میخواهی بسوز و اِعْتِقاد
از خدا لابِه کُنان آن جُندیان
که بِدِه بادِ ظَفَر ای کامران
رُقْعهٔ تَعویذ میخواهند نیز
در شِکَنجهی ْطَلْقِ زَن از هر عزیز
پَس همه دانستهاند آن را یَقین
که فِرِستَد بادْ رَبُّ العالَمین
پَس یَقین در عقلِ هر داننده هست
این که با جُنْبنده جُنْبانَنده هست
گَر تو او را مینَبینی در نَظَر
فَهْم کُن آن را به اِظْهار اَثَر
تَن به جانْ جُنبَد نمیبینی تو جان
لیک از جُنبیدنِ تَنْ جان بِدان
گفت او گَر اَبْلَهَم من در اَدَب
زیرَکَم اَنْدر وَفا و در طَلَب
گفت اَدَب این بود خود که دیده شُد
آن دِگَر را خود هَمیدانی تو لُد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴ - سال کردن از عیسی علیهالسلام کی در وجود از همهٔ صعبها صعبتر چیست
گوهر بعدی:بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.