هوش مصنوعی: این متن داستانی است درباره یک صوفی که به خانه‌ای با یک در می‌رود و با زنی که با کفش‌دوزی مشغول است مواجه می‌شود. زن و شوهر در حجره‌ای کوچک زندگی می‌کنند و درگیر وسواس‌های دنیوی هستند. صوفی در هنگام چاشت به در می‌زند و هر دو درگیر می‌شوند و راهی برای فرار نمی‌یابند. داستان به موضوعاتی مانند عدالت الهی، عواقب اعمال بد، و پشیمانی می‌پردازد. در نهایت، زن و شوهر به دلیل اعمال بدشان دچار عذاب می‌شوند و صوفی از این اتفاق درس می‌گیرد.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، داستان به موضوعاتی مانند عذاب و پشیمانی می‌پردازد که ممکن است برای سنین پایین‌تر سنگین و نامناسب باشد.

بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانه‌ای بگرفت

صوفی‌یی آمد به سویِ خانه روز
خانه یک دَر بود و زن با کَفْش‌دوز

جُفت گشته با رَهیِّ خویشْ زن
اَنْدَر آن یک حُجْره از وَسْواس تَن

چون بِزَد صوفی به جِدْ در چاشْت گاه
هر دو دَرمانْدَند نه حیلَت نه راه

هیچ مَعْهودَش نَبُد کو آن زمان
سویِ خانه باز گردد از دُکان

قاصِدا آن روز بی‌وَقتْ آن مَروع
از خیالی کرد تا خانه رُجوع

اِعْتِمادِ زن بر آن کو هیچ بار
این زمان فا خانه نامَد او زِ کار

آن قیاسَش راست نامد از قَضا
گَرچه سَتّارست هم بِدْهَد سِزا

چون که بَد کردی بِتَرس آمِن مَباش
زان که تُخْم است و بِرویانَد خداش

چند گاهی او بِپوشانَد که تا
آیَدَت زان بَدْ پَشیمان و حَیا

عَهْد عُمَّر آن امیرِ مؤمنان
داد دُزدی را به جَلّاد و عَوان

بانگ زد آن دُزد کِی میرِ دیار
اَوَّلین بارست جُرمَم زینهار

گفت عُمَّر حاشَ للهْ که خدا
بارِ اَوَّل قَهْر بارَد در جَزا

بارها پوشَد پِیِ اِظْهارِ فَضْل
باز گیرد از پِیِ اِظْهارِ عدل

تا که این هر دو صِفَت ظاهِر شود
آن مُبَشِّر گردد این مُنْذِر شود

بارها زَن نیز این بَد کرده بود
سَهْل بُگْذشت آن و سَهْلَش می‌نِمود

آن نمی‌دانست عقلِ پایْ سُست
که سَبو دایم زِ جو نایَد دُرُست

آن چُنانش تَنگ آورد آن قَضا
که مُنافق را کُند مرگِ فُجا

نه طَریق و نه رفیق و نه اَمان
دَست کرده آن فرشته سویِ جان

آن چُنان کین زن در آن حُجْره‌یْ جَفا
خُشک شُد او و حَریفَش زِ ابْتِلا

گفت صوفی با دلِ خود کی دو گَبْر
از شما کینه کَشَم لیکِن به صَبر

لیک نادانسته آرَم این نَفَس
تا که هر گوشی نَنوشَد این جَرَس

از شما پنهان کَشَد کینه مُحِق
اندکْ اندک هَمچو بیماریِّ دِق

مردِ دِق باشد چو یَخْ هر لحظه کَم
لیک پِنْدارَد به هر دَم بهترم

هَمْچو کَفْتاری که می‌گیرَنْدش و او
غِرِّهٔ آن گفت کین کَفتار کو؟

هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود
سُمْج و دِهْلیز و رَهِ بالا نبود

نه تَنوری که در آن پنهان شود
نه جَوالی که حجابِ آن شود

هَمْچو عَرصهٔ‌یْ پَهنِ روزِ رَسْتخیز
نه گَو و نه پُشته نه جایِ گُریز

گفت یَزدان وَصْفِ این جایِ حَرَج
بَهرِ مَحْشَر لا تَری فیها عِوَج
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی
گوهر بعدی:بخش ۷ - معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.