هوش مصنوعی: این شعر عرفانی به رابطه‌ی عاشق و معشوق می‌پردازد و بیان می‌کند که معشوق می‌خواهد یگانه باشد و هیچ‌کس جز او وجود نداشته باشد. شاعر از وحدت وجود سخن می‌گوید و این که همه‌چیز جزئی از معشوق است. در نهایت، شاعر از مخاطب می‌خواهد که خود را رها کند تا به وحدت برسد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۱۷۲

تو میخواهی که تا تنها تو باشی
کسی دیگر نباشد تا تو باشی

از آن پنهان کنی هر لحظه مارا
زچشم خلق ناپیدا ت باشی

چو بیما نیستی یک لحظه موجود
نمیشاید که تا بیما تو باشی

اگر دریای مارا غرقه کردی
چو قطره بعد ازین دریا تو باشی

از آن پس گرچه موج آیی به صحرا
حیات جمله صحرا تو باشی

ز‌جزوی گر بکلی باز کردی
چو گل در جمله اجزا تو باشی

دوئی اینجا نمیگنجد برون شو
که یا من باشم اینجا یا تو باشی

منم یکتای بیهمتا تو خواهی
که تا یکتای بیهمتا تو باشی

بسان مغربی خود را رها کن
بما بگذار تا خود را تو باشی
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.