۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

رخ دلدار را نقاب توئی
چهره یار را حجاب توئی

بتو پوشیده است مهر رخش
ابر بر روی آفتاب توئی

شد یقینم که پیش اهل یقین
پرده شک و ارتیاب توئی

بر سر بحر بینهایت او
سر بر آورده چون حباب توئی

تو سرابی به پیش اهل نظر
گرچه دعوی کنی که آب توئی

نگرفتم ترا بهیچ حساب
باز دیدم که در حساب توئی

برتو است این عذاب گوناگون
علت این همه عذاب توئی

آنکه ناخورده او می ازلی
مست گردید و شد خراب توئی

مغربی این خطاب با کس نیست
آنکه با اوست اینخطاب توئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.