هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از زبان پیامبر اسلام (ص) و با استفاده از استعارههای مختلف مانند کشتی نوح، به بیان مفاهیم عرفانی و معنوی میپردازد. در این شعر، اهمیت هدایت و همراهی با شیخ (مرشد معنوی) و نقش او در رسیدن به فتوحات معنوی و رهایی از ضلالت و ذلت مورد تأکید قرار میگیرد. همچنین، به وحدت قهر و لطف الهی، نقش عارف در رسیدن به کمال معنوی، و سفر معنوی انسان از نیستی به سوی هستی اشاره میشود.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
بخش ۲۱ - تفسیر این حدیث کی مثل امتی کمثل سفینة نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها غرق
بَهرِ این فرمود پیغامبر که من
هَمچو کَشتیاَم به طوَفانِ زَمَن
ما و اَصْحابَم چو آن کَشتیِّ نوح
هر که دست اندر زند یابد فتوح
چون که با شَیخی تو دور از زشتییی
روز و شبْ سَیّاری و در کَشتییی
در پَناه جانِ جانْبَخشی تویی
کَشتی اَنْدر خُفتهیی رَهْ میرَوی
مَسْکُل از پیغامبرِ اَیّامِ خویش
تِکْیه کم کُن بر فَن و بر گامِ خویش
گَرچه شیری چون رَوی رَهْ بیدَلیل
خویشْ بین و در ضَلالیّ و ذَلیل
هین مَپَر اِلّا که با پَرهایِ شیخ
تا بِبینی عَوْن و لشکَرهای شیخ
یک زمانی موجِ لُطْفَش بال توست
آتشِ قَهْرَش دَمی حَمّالِ توست
قَهْرِ او را ضِدِّ لُطْفَش کَمْ شُمَر
اِتِّحادِ هر دو بین اَنْدَر اَثَر
یک زمانْ چون خاکْ سَبزَت میکُند
یک زمانْ پُر باد و گَبْزَت میکُند
جسمِ عارف را دَهَد وَصْفِ جَماد
تا بَرو رویَد گُل و نَسرینِ شاد
لیکْ او بینَد نَبینَد غَیْرِ او
جُز به مَغْزِ پاک نَدْهَد خُلدْ بو
مَغْز را خالی کُن از اِنْکارِ یار
تا که ریحان یابَد از گُلزارِ یار
تا بِیابی بویِ خُلدْ از یارِ من
چون مُحَمَّد بوی رَحْمان از یَمَن
در صَفِ مِعْراجیان گَر بیستی
چون بُراقَت بَر کَشانَد نیستی
نه چو مِعْراج زمینی تا قَمَر
بلکه چون مِعْراجِ کِلْکی تا شِکَر
نه چو مِعْراجِ بُخاری تا سَما
بَلْ چو معراج جَنینی تا نُهی
خوش بُراقی گشت خِنْگِ نیستی
سویِ هستی آرَدَت گَر نیستی
کوه و دریاها سُمَش مَسْ میکُند
تا جهانِ حِسّ را پَس میکُند
پا بِکَش در کَشتی و میرو َروان
چون سویِ معشوقِ جان جانِ رَوان
دَست نَه و پایْ نَه رو تا قِدَم
آن چُنان که تاختْ جانها از عَدَم
بَردَریدی در سُخَن پَردهٔیْ قیاس
گَر نَبودی سَمْعِ سامِع را نُعاس
ای فَلَک بر گفتِ او گوهر بِبار
از جهان او جَهانا شَرم دار
گَر بِباری گوهَرَت صد تا شود
جامِدَت بیننده و گویا شود
پَس نِثاری کرده باشی بَهرِ خود
چون که هر سَرمایهٔ تو صد شود
هَمچو کَشتیاَم به طوَفانِ زَمَن
ما و اَصْحابَم چو آن کَشتیِّ نوح
هر که دست اندر زند یابد فتوح
چون که با شَیخی تو دور از زشتییی
روز و شبْ سَیّاری و در کَشتییی
در پَناه جانِ جانْبَخشی تویی
کَشتی اَنْدر خُفتهیی رَهْ میرَوی
مَسْکُل از پیغامبرِ اَیّامِ خویش
تِکْیه کم کُن بر فَن و بر گامِ خویش
گَرچه شیری چون رَوی رَهْ بیدَلیل
خویشْ بین و در ضَلالیّ و ذَلیل
هین مَپَر اِلّا که با پَرهایِ شیخ
تا بِبینی عَوْن و لشکَرهای شیخ
یک زمانی موجِ لُطْفَش بال توست
آتشِ قَهْرَش دَمی حَمّالِ توست
قَهْرِ او را ضِدِّ لُطْفَش کَمْ شُمَر
اِتِّحادِ هر دو بین اَنْدَر اَثَر
یک زمانْ چون خاکْ سَبزَت میکُند
یک زمانْ پُر باد و گَبْزَت میکُند
جسمِ عارف را دَهَد وَصْفِ جَماد
تا بَرو رویَد گُل و نَسرینِ شاد
لیکْ او بینَد نَبینَد غَیْرِ او
جُز به مَغْزِ پاک نَدْهَد خُلدْ بو
مَغْز را خالی کُن از اِنْکارِ یار
تا که ریحان یابَد از گُلزارِ یار
تا بِیابی بویِ خُلدْ از یارِ من
چون مُحَمَّد بوی رَحْمان از یَمَن
در صَفِ مِعْراجیان گَر بیستی
چون بُراقَت بَر کَشانَد نیستی
نه چو مِعْراج زمینی تا قَمَر
بلکه چون مِعْراجِ کِلْکی تا شِکَر
نه چو مِعْراجِ بُخاری تا سَما
بَلْ چو معراج جَنینی تا نُهی
خوش بُراقی گشت خِنْگِ نیستی
سویِ هستی آرَدَت گَر نیستی
کوه و دریاها سُمَش مَسْ میکُند
تا جهانِ حِسّ را پَس میکُند
پا بِکَش در کَشتی و میرو َروان
چون سویِ معشوقِ جان جانِ رَوان
دَست نَه و پایْ نَه رو تا قِدَم
آن چُنان که تاختْ جانها از عَدَم
بَردَریدی در سُخَن پَردهٔیْ قیاس
گَر نَبودی سَمْعِ سامِع را نُعاس
ای فَلَک بر گفتِ او گوهر بِبار
از جهان او جَهانا شَرم دار
گَر بِباری گوهَرَت صد تا شود
جامِدَت بیننده و گویا شود
پَس نِثاری کرده باشی بَهرِ خود
چون که هر سَرمایهٔ تو صد شود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۰ - در بیان آنک حکما گویند آدمی عالم صغریست و حکمای اللهی گویند آدمی عالم کبریست زیرا آن علم حکما بر صورت آدمی مقصور بود و علم این حکما در حقیقت حقیقت آدمی موصول بود
گوهر بعدی:بخش ۲۲ - قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیهالسلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.