هوش مصنوعی:
این متن شعری از عبدالله شیخ مغربی است که در آن او ادعا میکند که در شصت سال از عمرش هرگز تاریکی را تجربه نکرده است. صوفیان نیز گفتههای او را تأیید میکنند و از او به عنوان راهنمایی نورانی یاد میکنند که در بیابانهای پر از خار و سنگ، مانند ماه بدر پیش روی آنها حرکت میکرد. این نور به عنوان نمادی از هدایت و امنیت در برابر خطرات توصیف شده است. همچنین، این نور به عنوان نور شمس شموسی فارس معرفی میشود که حافظ روز خاص و عام است و در قیامت نیز افزایش مییابد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده در شعر، نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتوان آن را به درستی درک و تفسیر کرد.
بخش ۲۳ - کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
گفت عَبْدُاللهْ شیخِ مَغْربی
شصت سال از شب ندیدم من شبی
من ندیدم ظُلْمَتی در شصت سال
نه به روز و نه به شبْ نه زِ اعْتِلال
صوفیان گفتند صِدْقِ قالِ او
شب هَمیرَفتیم در دنبالِ او
در بیابانهایِ پُرّ از خار و گَو
او چو ماهِ بَدْر ما را پیشْ رَو
روی پَس ناکَرده میگفتی به شب
هین گَو آمد مَیْل کُن در سویِ چَب
باز گفتی بَعدِ یک دَمْ سویِ راست
مَیْل کُن زیرا که خاری پیشِ پاست
روزْ گشتی پاش را ما پایْبوس
گشته و پایَش چو پاهایِ عروس
نه زِ خاک و نه زِ گِلْ بر وِیْ اَثَر
نَزْ خَراش خار و آسیبِ حَجَر
مَغْربی را مَشرقی کرده خدای
کرده مَغْرب را چو مَشرق نورْزای
نورِ این شَمْسِ شُموسی فارِس است
روزِ خاص و عام را او حارِس است
چون نباشد حارِس آن نورِ مَجید
که هزاران آفتاب آرَد پَدید؟
تو به نورِ او هَمیرو در اَمان
در میانِ اَژدَها و گَزْدُمان
پیش پیشَت میرَوَد آن نورِ پاک
میکُند هر رَهْزَنی را چاکْ چاک
یَوْمَ لا یُخْزِی الَّنبیَّ راست دان
نورُ یَسْعی بَیْنَ اَیْدیهِم بِخوان
گَرچه گردد در قیامَت آن فُزون
از خدا اینجا بخواهید آزْمون
کو بِبَخشَد هم به میغ و هم به ماغ
نورِ جان وَاللهُ اَعْلَمْ بِالْبَلاغ
شصت سال از شب ندیدم من شبی
من ندیدم ظُلْمَتی در شصت سال
نه به روز و نه به شبْ نه زِ اعْتِلال
صوفیان گفتند صِدْقِ قالِ او
شب هَمیرَفتیم در دنبالِ او
در بیابانهایِ پُرّ از خار و گَو
او چو ماهِ بَدْر ما را پیشْ رَو
روی پَس ناکَرده میگفتی به شب
هین گَو آمد مَیْل کُن در سویِ چَب
باز گفتی بَعدِ یک دَمْ سویِ راست
مَیْل کُن زیرا که خاری پیشِ پاست
روزْ گشتی پاش را ما پایْبوس
گشته و پایَش چو پاهایِ عروس
نه زِ خاک و نه زِ گِلْ بر وِیْ اَثَر
نَزْ خَراش خار و آسیبِ حَجَر
مَغْربی را مَشرقی کرده خدای
کرده مَغْرب را چو مَشرق نورْزای
نورِ این شَمْسِ شُموسی فارِس است
روزِ خاص و عام را او حارِس است
چون نباشد حارِس آن نورِ مَجید
که هزاران آفتاب آرَد پَدید؟
تو به نورِ او هَمیرو در اَمان
در میانِ اَژدَها و گَزْدُمان
پیش پیشَت میرَوَد آن نورِ پاک
میکُند هر رَهْزَنی را چاکْ چاک
یَوْمَ لا یُخْزِی الَّنبیَّ راست دان
نورُ یَسْعی بَیْنَ اَیْدیهِم بِخوان
گَرچه گردد در قیامَت آن فُزون
از خدا اینجا بخواهید آزْمون
کو بِبَخشَد هم به میغ و هم به ماغ
نورِ جان وَاللهُ اَعْلَمْ بِالْبَلاغ
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۲۲ - قصهٔ هدیه فرستادن بلقیس از شهر سبا سوی سلیمان علیهالسلام
گوهر بعدی:بخش ۲۴ - بازگردانیدن سلیمان علیهالسلام رسولان بلقیس را به آن هدیهها کی آورده بودند سوی بلقیس و دعوت کردن بلقیس را به ایمان و ترک آفتابپرستی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.