۹۳۵ بار خوانده شده

بخش ۶۱ - نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بی‌وفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو

گفت بِنْمودم دَغَل لیکِن تورا
از نَصیحت باز گفتم ماجَرا

هم چُنین دنیا اگر چه خوش شِکُفت
بانگ زَد هم بی‌وَفایی خویش گفت

اَنْدَرین کَوْن و فساد ای اوْستاد
آن دَغَل کَوْن و نَصیحَت آن فَساد

کَوْن می‌گوید بیا من خوش‌پِی‌اَم
وآن فَسادش گفته رو من لا شی‌اَم

ای زِ خوبیِّ بهاران لبْ گَزان
بِنْگَر آن سَردیّ و زَردیِّ خزان

روز دیدی طَلْعَتِ خورشیدْ خوب
مرگِ او را یاد کُن وَقتِ غروب

بَدْر را دیدی بَرین خوش چارْ طاق
حَسرَتَش را هم بِبین اَنْدَر مُحاق

کودکی از حُسن شُد مولایِ خَلق
بَعدِ فَردا شُد خَرِفْ رُسوایِ خَلْق

گَر تَنِ سیمینْ‌تَنان کَردَت شِکار
بَعْدِ پیری بین تَنی چون پَنبه‌زار

ای بِدیده لوت‌هایِ چَرب خیز
فَضْلهٔ آن را بِبین در آبْریز

مَر خَبَث را گو که آن خوبیت کو
بر طَبَق آن ذوق و آن نَغْزیّ و بو؟

گوید او آن دانه بُد من دامِ آن
چون شُدی تو صَید شُد دانه نَهان

بَسْ انامِل رَشکِ اُستادان شُدَه
در صِناعَت عاقِبَت لَرْزان شُده

نَرگسِ چَشمِ خُمارِ هَمچو جان
آخِر اَعْمَش بین و آب از وِیْ چَکان

حَیْدَری کَنْدَر صَفِ شیران رَوَد
آخِر او مَغْلوبِ موشی می‌شود

طَبْعِ تیزِ دوربینِ مُحْتَرِف
چون خَرِ پیرش بِبین آخِر خَرِف

زُلْفِ جَعْدِ مُشکبارِ عَقل‌بَر
آخِرا چون دُمِّ زشتِ خِنْگِ خَر

خوش بِبین کَوْنَش زِ اَوَّل باگُشاد
واخِر آن رُسوایی‌اَش بین و فَساد

زان که او بِنْمود پیدا دام را
پیش تو بَر کَنْد سَبْلَت خام را

پَس مگو دنیا به تَزویرَم فَریفت
وَرْنه عقلِ من زِ دامَش می‌گُریخت

طَوْقِ زَرّین و حَمایِل بین هَله
غُلّ و زنجیری شُده‌ست و سِلْسِله

هم چُنین هر جُزوِ عالم می‌شُمَر
اَوَّل و آخِر دَرآرَش در نَظَر

هر کِه آخربین‌تَر او مَسْعودتَر
هر کِه آخُربین‌تَر او مُطْرودتَر

رویِ هر یک چون مَهِ فاخِر بِبین
چون که اَوَّل دیده شُد آخِر بِبین

تا نباشی هَمچو اِبْلیس اَعْوَری
نیم بینَد نیم نی چون اَبْتَری

دید طینِ آدم و دینَش نَدید
این جهان دید آن جهانْ‌بینَش نَدید

فَضْلِ مَردان بر زنانْ ای بو شُجاع
نیست بَهرِ قُوَّت و کَسْب و ضیاع

وَرْنه شیر و پیل را بر آدمی
فَضْل بودی بَهرِ قُوَّت ای عَمی

فَضْلِ مَردان بر زَن ای حالی‌پَرَست
زان بُوَد که مَردْ پایان بین‌تَرست

مَرد کَنْدَر عاقِبَت‌بینی خَم است
او زِ اَهْلِ عاقِبَت چون زن کَم است

از جهان دو بانگ می‌آید به ضِد
تا کُدامین را تو باشی مُسْتَعِد

آن یکی بانگَش نُشورِ اَتْقیا
وان یکی بانگَشْ فَریبِ اَشْقیا

من شِکوفه‌یْ خارم ای خوش گرمْ دار
گُل بِریزد من بِمانَم شاخِ خار

بانگِ اِشْکوفَه‌ش که اینک گُل‌فُروش
بانگِ خارِ او که سویِ ما مَکوش

این پَذیرفتی بِمانْدی زان دِگَر
که مُحِبْ از ضِدِّ مَحْبوب است کَر

آن یکی بانگْ این که اینک حاضِرَم
بانگِ دیگر بِنْگَر اَنْدَر آخِرَم

حاضری‌ام هست چون مَکْر و کَمین
نَقْشِ آخِر ز آیِنه‌یْ اَوَّل بِبین

چون یکی زین دو جَوال اَنْدَر شُدی
آن دِگَر را ضِدّ و نا دَرخَور شُدی

ای خُنُک آن کو زِ اَوَّل آن شَنید
کِشْ عُقول و مَسْمَعِ مَردان شَنید

خانه خالی یافت و جا را او گرفت
غَیْرِ آنَش کَژْ نِمایَد یا شِگِفت

کوزه‌یی نو کو به خود بَوْلی کَشید
آن خَبَث را آبْ نَتْوانَد بُرید

در جهان هر چیزْ چیزی می‌کَشَد
کُفرْ کافِر را و مُرشِد را رَشَد

کَهْرُبا هم هست و مِقْناطیس هست
تا تو آهن یا کَهی آیی به شَسْت

بُرد مِقْناطیسَت اَرْ تو آهنی
وَرْ کَهی بر کَهْرُبا بَرمی‌تَنی

آن یکی چون نیست با اَخْیارْ یار
لاجَرَم شُد پَهلویِ فُجّارْ جار

هست موسی پیشِ قِبْطی بَسْ ذَمیم
هست هامانْ پیشِ سِبْطی بس رَجیم

جانِ هامانْ جاذبِ قِبْطی شُده
جانِ موسی طالِبِ سِبْطی شُده

مَعْدهٔ خَر که کَشَد در اِجْتِذاب
مَعْدهٔ آدم جَذوبِ گندمْ آب

گَر تو نَشْناسی کسی را از ظَلام
بِنْگَر او را کوش سازیده‌ست اِمام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۰ - حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ می‌زد کی باز کن ببین کی چه می‌بری آنگه ببر
گوهر بعدی:بخش ۶۲ - بیان آنک عارف را غذاییست از نور حق کی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی و قوله الجوع طعام الله یحیی به ابدان الصدیقین ای فی الجوع یصل طعام‌الله
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.