۴۱۳ بار خوانده شده

بخش ۷۰ - نقصان اجرای جان و دل صوفی از طعام الله

صوفی‌یی از فَقْر چون در غَم شود
عینِ فَقْرَش دایه و مَطْعَم شود

زان که جَنَّت از مَکاره رُسته است
رَحْم قِسْمِ عاجِزی اِشْکَسته است

آن کِه سَرها بِشْکَنَد او از عُلو
رَحْم حَقّ و خَلْق نایَد سویِ او

این سُخَن آخِر ندارد وان جوان
از کمی اِجْرایِ نان شُد ناتوان

شادْ آن صوفی که رِزْقَش کَم شود
آن شَبَه‌ش دُرّ گردد و او یَم شود

زان جِرایِ خاصْ هر کآگاه شُد
او سِزایِ قُرب و اِجْری‌گاه شُد

زان جِرای روحْ چون نُقْصان شود
جانَش از نُقْصانِ آن لَرْزان شود

پَس بِدانَد که خَطایی رَفته است
که سَمَن‌زارِ رِضا آشفته است

هم‌چُنانْکْ آن شَخصْ نُقْصانِ کِشت
رُقْعه سویِ صاحِبِ خَرمَن نِبِشت

رُقْعه‌اَش بُردند پیشِ میرِ داد
خوانْد او رُقْعه جوابی وانَداد

گفت او را نیست اِلّا دَردِ لوت
پَس جوابِ اَحْمَق اولی تَر سکوت

نیسْتَش دَردِ فراق و وَصلْ هیچ
بَندِ فَرع است او نَجویَد اَصْلْ هیچ

اَحْمَق است و مُردهٔ ما و مَنی
کَزْ غَمِ فَرعَش فَراغِ اَصْلْ نی

آسْمان‌ها و زمینْ یک سیب دان
کَزْ درختِ قُدرتِ حَق شُد عِیان

تو چه کِرمی در میانِ سیبْ در
وَزْ درخت و باغْبانی بی‌خَبَر

آن یکی کِرمی دِگَر در سیب هم
لیکْ جانَش از بُرونْ صاحِبْ‌عَلَم

جُنبِشِ او وا شِکافَد سیب را
بَر نَتابَد سیبْ آن آسیب را

بَر دَریده جُنبِشِ او پرده‌ها
صورتش کِرِم است و مَعنی اَژدَها

آتشی کَاوَّل زِ آهن می‌جَهَد
او قَدَم بَسْ سُست بیرون می‌نَهَد

دایه‌اَش پَنبه‌ست اَوَّل لیکْ اَخیر
می‌رَسانَد شُعله‌ها او تا اَثیر

مَرْد اَوَّل بَستهٔ خواب و خَوراست
آخِرُ الاَمْر از مَلایِک بَرتَراست

در پَناهِ پَنبه و کِبْریت‌ها
شُعله و نورَش بَرآیَدت بر سُها

عالَم تاریکْ روشن می‌کُند
کُندهٔ آهنْ به سوزن می‌کُند

گَرچه آتش نیز هم جِسْمانی است
نه زِروح است و نه از روحانی است

جسم را نَبْوَد از آن عِزْ بهره‌یی
جسمْ پیشِ بَحْرِ جانْ چون قطره‌یی

جسمْ از جانْ روزاَفْزون می‌شود
چون رَوَد جانْ جسمْ بین چون می‌شود

حَدِّ جسمَت یک دو گَزْ خود بیش نیست
جانِ تو تا آسْمانْ جولان‌کُنی‌ست

تا به بغداد و سَمَرقَند ای هُمام
روح را اَنْدَر تصُوّر نیمْ گام

دو دِرَم سنگ است پیهِ چَشمَتان
نورِ روحَش تا عَنانِ آسْمان

نورْ بی این چَشمْ می‌بیند به خواب
چَشمْ بی‌این نور چِهْ بْوَد؟ جُز خَراب؟

جانْ زِ ریش و سَبْلَتِ تَن فارغ است
لیکْ تَنْ بی‌جان بُوَد مُردار و پَست

بارنامه‌یْ روحِ حیوانی است این
پیش‌تَر رو روحِ انسانی بِبین

بُگْذَر از انسانْ هم و از قال و قیل
تا لبِ دریایِ جانِ جِبرئیل

بَعد از آنَت جانِ اَحمَد لب گَزَد
جِبْرئیل از بیمِ تو واپَس خَزَد

گوید اَرْ آیَم به قَدْرِ یک کَمان
من به سویِ تو بِسوزَم در زمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۶۹ - قول رسول صلی الله علیه و سلم انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن
گوهر بعدی:بخش ۷۱ - آشفتن آن غلام از نارسیدن جواب رقعه از قبل پادشاه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.