۲۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

تیرت ار پیکان خونین از جگر بیرون برد
جان شیرین تیره رخت از هر گذر بیرون برد

با خیالت جان من در تن بسی دل خوش بود
لیک ترسم سیل اشکش از نظر بیرون برد

می پزم سودای زهد و توبه و آمد بهار
کو می صافی که این سودا ز سر بیرون برد

پرخطر راهست راه عشق و ما بی زاد و آب
سیل اشک ما مگر هم زین خطر بیرون برد

سرخ رو گردد به نزد عاشقانت شاهدی
خون دل را دمبدم از دیده گر بیرون برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.