هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن از مفاهیمی مانند خشم، مهر، غیرت، نصیحت و عشق صحبت میشود. شخصیتهایی مانند زال و کمپیر در آن حضور دارند و از ناخن، منقار و پر به عنوان نمادهایی برای بیان مفاهیم استفاده شده است. همچنین، در متن به مفاهیم فلسفی و عرفانی مانند چشم بد، چشم خوب و غیببینی اشاره شده است.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از نمادها و مفاهیم پیچیده نیاز به تجربه و دانش بیشتری دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
بخش ۱۰۳ - قصهٔ باز پادشاه و کمپیر زن
بازِ اِسْپیدی به کَمْپیری دَهی
او بِبُرَّد ناخُنَش بَهرِ بَهی
ناخُنی که اَصْلِ کاراست و شکار
کورْ کَمْپیری بِبُرَّد کورْوار
که کجا بودهست مادر که تو را
ناخُنانْ زینسان دراز است ای کیا؟
ناخُن و مِنْقار و پَرَّش را بُرید
وَقتِ مِهْر این میکُند زالِ پَلید
چون که تُتْماجَش دَهَد او کَم خَورَد
خشم گیرد مِهْرها را بَر دَرد
که چُنین تُتْماجْ پُختَم بَهرِ تو
تو تکَبُّر مینِمایی و عُتو؟
تو سِزایی در همان رَنج و بَلا
نِعْمَت و اِقْبال کِی سازد تو را؟
آبِ تُتْماجَش دَهَد کین را بگیر
گَر نمیخواهی که نوشی زان فَطیر
آبِ تُتْماجَش نگیرد طَبْعِ باز
زالْ بِتُرُنجَد شود خَشمَش دراز
از غَضَب شُربایِ سوزان بر سَرَش
زن فُرو ریزد شود شود کَل مِغْفَرَش
اَشک ازان چَشمَش فُرو ریزد زِ سوز
یاد آرَد لُطفِ شاهِ دِلْفُروز
زان دو چَشمِ نازنینِ با دَلال
که زِ چهرهیْ شاد دارد صد کَمال
چَشمِ مازاغَش شُده پُر زَخْمِ زاغ
چَشمِ نیک از چَشمِ بَد با دَرد و داغ
چَشمِ دریا بَسْطَتی کَزْ بَسطِ او
هر دو عالَم مینِمایَد تارِ مو
گَر هزاران چَرخ در چَشمَش رَوَد
هَمچو چَشمه پیشِ قُلْزُم گُم شود
چَشمِ بُگْذشته ازین مَحْسوسها
یافته از غَیْببینی بوسها
خود نمییابم یکی گوشی که من
نکتهیی گویم از آن چَشمِ حَسَن
میچَکید آن آبِ محمودِ جَلیل
میرُبودی قَطرهاَش را جِبْرئیل
تا بِمالَد در پَر و مِنْقارِ خویش
گَر دَهَد دَستوریاَش آن خوبْ کیش
باز گوید خشمِ کَمْپیر اَرْ فُروخت
فَرّ و نور و صَبر و عِلْمَم را نسوخت
بازِ جانم باز صد صورت تَنَد
زَخْم بر ناقه نه بر صالِح زَنَد
صالِح از یکدَم که آرَد با شِکوه
صد چُنان ناقه بِزایَد مَتْنِ کوه
دل هَمیگوید خَموش و هوش دار
وَرْنه دَرّانید غَیْرَت پود و تار
غَیْرَتَش را هست صد حِلْمِ نَهان
وَرْنه سوزیدی به یک دَم صد جهان
نَخْوَتِ شاهی گرفتَش جایِ پَند
تا دلِ خود را زِ بَندِ پَند کَند
که کُنم بار رایِ هامان مَشورت
کوست پُشتِ مُلْک و قُطْبِ مَقْدُرَت
مُصْطَفی را رایْزَن صِدّیقِ رَب
رایْزَن بوجَهْل را شُد بولَهَب
عِرْقِ جِنْسیَّت چُنانَش جَذْب کرد
کان نَصیحَتها به پیشش گشت سَرد
جِنْس سویِ جِنْس صد پَرّه پَرَد
بر خیالش بَندها را بَر دَرد
او بِبُرَّد ناخُنَش بَهرِ بَهی
ناخُنی که اَصْلِ کاراست و شکار
کورْ کَمْپیری بِبُرَّد کورْوار
که کجا بودهست مادر که تو را
ناخُنانْ زینسان دراز است ای کیا؟
ناخُن و مِنْقار و پَرَّش را بُرید
وَقتِ مِهْر این میکُند زالِ پَلید
چون که تُتْماجَش دَهَد او کَم خَورَد
خشم گیرد مِهْرها را بَر دَرد
که چُنین تُتْماجْ پُختَم بَهرِ تو
تو تکَبُّر مینِمایی و عُتو؟
تو سِزایی در همان رَنج و بَلا
نِعْمَت و اِقْبال کِی سازد تو را؟
آبِ تُتْماجَش دَهَد کین را بگیر
گَر نمیخواهی که نوشی زان فَطیر
آبِ تُتْماجَش نگیرد طَبْعِ باز
زالْ بِتُرُنجَد شود خَشمَش دراز
از غَضَب شُربایِ سوزان بر سَرَش
زن فُرو ریزد شود شود کَل مِغْفَرَش
اَشک ازان چَشمَش فُرو ریزد زِ سوز
یاد آرَد لُطفِ شاهِ دِلْفُروز
زان دو چَشمِ نازنینِ با دَلال
که زِ چهرهیْ شاد دارد صد کَمال
چَشمِ مازاغَش شُده پُر زَخْمِ زاغ
چَشمِ نیک از چَشمِ بَد با دَرد و داغ
چَشمِ دریا بَسْطَتی کَزْ بَسطِ او
هر دو عالَم مینِمایَد تارِ مو
گَر هزاران چَرخ در چَشمَش رَوَد
هَمچو چَشمه پیشِ قُلْزُم گُم شود
چَشمِ بُگْذشته ازین مَحْسوسها
یافته از غَیْببینی بوسها
خود نمییابم یکی گوشی که من
نکتهیی گویم از آن چَشمِ حَسَن
میچَکید آن آبِ محمودِ جَلیل
میرُبودی قَطرهاَش را جِبْرئیل
تا بِمالَد در پَر و مِنْقارِ خویش
گَر دَهَد دَستوریاَش آن خوبْ کیش
باز گوید خشمِ کَمْپیر اَرْ فُروخت
فَرّ و نور و صَبر و عِلْمَم را نسوخت
بازِ جانم باز صد صورت تَنَد
زَخْم بر ناقه نه بر صالِح زَنَد
صالِح از یکدَم که آرَد با شِکوه
صد چُنان ناقه بِزایَد مَتْنِ کوه
دل هَمیگوید خَموش و هوش دار
وَرْنه دَرّانید غَیْرَت پود و تار
غَیْرَتَش را هست صد حِلْمِ نَهان
وَرْنه سوزیدی به یک دَم صد جهان
نَخْوَتِ شاهی گرفتَش جایِ پَند
تا دلِ خود را زِ بَندِ پَند کَند
که کُنم بار رایِ هامان مَشورت
کوست پُشتِ مُلْک و قُطْبِ مَقْدُرَت
مُصْطَفی را رایْزَن صِدّیقِ رَب
رایْزَن بوجَهْل را شُد بولَهَب
عِرْقِ جِنْسیَّت چُنانَش جَذْب کرد
کان نَصیحَتها به پیشش گشت سَرد
جِنْس سویِ جِنْس صد پَرّه پَرَد
بر خیالش بَندها را بَر دَرد
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۰۲ - مشورت کردن فرعون با ایسیه در ایمان آوردن به موسی علیهالسلام
گوهر بعدی:بخش ۱۰۴ - قصهٔ آن زن کی طفل او بر سر ناودان غیژید و خطر افتادن بود و از علی کرمالله وجهه چاره جست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.