۲۱۶ بار خوانده شده

بخش ۳ - حکایت دو - ابوریحان و سلطان محمود

آورده‌اند که یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین بشهر غزنین بر بالای کوشگی در چهار دری نشسته بود بباغ هزار درخت روی بابو ریحان کرد و گفت من ازین چهار در از کدام در بیرون خواهم رفت حکم کن و اختیار آن بر پارهٔ کاغد نویس و در زبر نهالى من نه و این هر چهار در راه گذر داشت ابو ریحان اسطرلاب خواست و ارتفاع بگرفت و طالع درست کرد و ساعتی اندیشه نمود و بر پارهٔ کاغد بنوشت و در زبر نهالی نهاد محمود گفت حکم کردی گفت کردم محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند و از آن در بیرون رفت و گفت آن کاغد پاره بیاوردند ابو ریحان بر وی نوشته بود که ازین چهار در هیچ بیرون نشود بر دیوار مشرق دری کنند و از آن در بیرون شود محمود چون بخواند طیره گشت گفت او را بمیان سرای فرو اندازند چنان کردند مگر با بام میانگین دامی بسته بود بو ریحان بر آن دام آمد و دام بدرید و آهسته بزمین فرود آمد چنانکه بر وی افگار نشد محمود گفت او را برآرید برآوردند گفت یا بو ریحان ازین حال باری ندانسته بودی گفت ای خداوند دانسته بودم گفت دلیل کو غلام را آواز داد و تقویم از غلام بستند و تحویل خویش از میان تقویم بیرون کرد در احکام آن روز نوشته بود که مرا از جای بلند بیندازند و لیکن بسلامت بزمین آیم و تندرست برخیزم این سخن نیز موافق رأی محمود نیامد طیره‌تر گشت گفت او را بقلعه برید و بازدارید اورا بقلعهٔ غزنین بازداشتند و شش ماه در آن حبس بماند.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲ - حکایت یک - یعقوب اسحاق کندی
گوهر بعدی:بخش ۴ - حکایت سه - پیشبینی فالگو دربارهٔ ابوریحان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.