۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

چو گل بگشاد لب را در ملاحت
زبان بگشاد بلبل در فصاحت

گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت
وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت

سمن هشیار و نرگس خفته مخمور
صبا بیدار و گل در استراحت

به قانونی دگر شد باغ و بستان
صبا تا کرد عالم را مساحت

نگارینا قدم نه در گلستان
که خندان باد همچون گل صباحت

غنیمت دان و کام از عمر برگیر
که من باری ندیدم هیچ راحت

از آن رخسار و لب حیران بماندم
تعالی اللّه زهی حُسن و ملاحت

کجا ره در شبستان تو آرم
که بادش ره نمی آرد به ساحت

جلال ار خون همی بارد عجب نیست
که بی خونابه کی باشد جراحت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.