هوش مصنوعی:
این متن یک داستان تمثیلی است که در آن یک اسب و یک شتر با هم گفتگو میکنند. اسب از سختیهای راه و افتادنهای مکرر خود شکایت میکند، در حالی که شتر با افتخار از تواناییهای خود مانند دید بلند و تحمل سختیها صحبت میکند. شتر همچنین به تفاوتهای خلقت و اصالت خود نسبت به اسب اشاره میکند و این که او از اولاد حلال است، در حالی که اسب را از اولاد زنا میداند. این گفتگو نشاندهنده تفاوتهای بین موجودات و تواناییهای آنهاست.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند تفاوتهای خلقت و اصالت ممکن است نیاز به درک بالاتری از جهانبینی و فلسفه داشته باشند، که معمولاً در سنین نوجوانی و بزرگسالی توسعه مییابد.
بخش ۱۲۹ - قصهٔ شکایت استر با شتر کی من بسیار در رو میافتم در راه رفتن تو کم در روی میآیی این چراست و جواب گفتن شتر او را
اُشتُری را دید روزی اَسْتَری
چون که با او جمع شُد در آخُری
گفت من بسیار میاُفتَم به رو
در گَریوه وْ در بازار و کو
خاصه از بالایِ که تا زیرِ کوه
در سَر آیم هر زمانی از شِکوه
کَم هَمیاُفتی تو در رو بَهْرِ چیست؟
یا مگر خود جانِ پاکَت دولَتیست؟
در سَر آیم هر دَم و زانو زَنَم
پوز و زانو زان خَطا پُر خون کُنَم
کَژْ شود پالان و رَخْتَم بر سَرَم
وَزْ مُکاری هر زمان زَخْمی خَورَم
هَمچو کَم عقلی که از عقلِ تَباه
بِشْکَنَد توبه به هر دَم در گناه
مَسْخرهی اِبْلیس گردد در زَمَن
از ضَعیفی رایِ آن توبهشِکَن
در سَر آید هر زمان چون اسبِ لَنْگ
که بُوَد بارَش گِران و راهْ سنگ
میخورَد از غَیْب بر سَر زَخْمْ او
از شِکَستِ توبه آن اِدْبارْخو
باز توبه میکُند با رایِ سُست
دیو یک تُف کرد و توبهش را سُکُست
ضَعْف اَنْدَر ضَعْف و کِبْرَش آن چُنان
که به خواری بِنْگَرَد در واصِلان
ای شُتُر که تو مِثالِ مؤمنی
کَم فُتی در رو و کَم بینی زنی
تو چه داری که چُنین بیآفَتی؟
بیعِثاریّ و کَم اَنْدَر رو فُتی؟
گفت گر چه هر سَعادت از خداست
در میانِ ما و تو بَسْ فَرقهاست
سَر بُلندم من دو چَشمِ من بُلند
بینِشِ عالی اَمان است از گَزَند
از سَرِ کُهْ من بِبینَم پایِ کوه
هر گَو و هَموار را من توه توه
همچُنان که دید آن صَدْرِ اَجَل
پیشِ کارِ خویشْ تا روزِ اَجَل
آنچه خواهد بود بَعدِ بیست سال
دانَد اَنْدَر حالْ آن نیکو خِصال
حالِ خود تنها ندید آن مُتَّقی
بلکه حالِ مَغْربیّ و مَشرقی
نور در چَشم و دِلَش سازد سَکَن
بَهْرِ چه سازد؟ پِیِ حُبُّ الْوَطَن
هَمچو یوسُف کو بِدید اَوَّل به خواب
که سُجودش کرد ماه و آفتاب
از پَسِ دَهْ سال بلکه بیش تَر
آنچه یوسُف دید بُد بَر کَرد سَر
نیست آن یَنْظُرْ بِنورِ اللهْ گِزاف
نورِ رَبّانی بُوَد گَردونْ شِکاف
نیست اَنْدَر چَشمِ تو آن نور رو
هستی اَنْدَر حِسِّ حیوانی گِرو
تو زِ ضَعْفِ چَشم بینی پیشِ پا
تو ضَعیف و هم ضَعیفَت پیشوا
پیشوا چَشم است دست و پای را
کو بِبینَد جای را ناجای را
دیگر آن که چَشمِ من روشنتَراست
دیگر آن که خِلْقَتِ من اَطْهَراست
زان که هستم من زِ اولادِ حَلال
نه زِ اَوْلادِ زِنا وَ اهْلِ ضَلال
تو زِ اَوْلادِ زِنایی بیگُمان
تیرْ کَژْ پَرَّد چو بَد باشد کَمان
چون که با او جمع شُد در آخُری
گفت من بسیار میاُفتَم به رو
در گَریوه وْ در بازار و کو
خاصه از بالایِ که تا زیرِ کوه
در سَر آیم هر زمانی از شِکوه
کَم هَمیاُفتی تو در رو بَهْرِ چیست؟
یا مگر خود جانِ پاکَت دولَتیست؟
در سَر آیم هر دَم و زانو زَنَم
پوز و زانو زان خَطا پُر خون کُنَم
کَژْ شود پالان و رَخْتَم بر سَرَم
وَزْ مُکاری هر زمان زَخْمی خَورَم
هَمچو کَم عقلی که از عقلِ تَباه
بِشْکَنَد توبه به هر دَم در گناه
مَسْخرهی اِبْلیس گردد در زَمَن
از ضَعیفی رایِ آن توبهشِکَن
در سَر آید هر زمان چون اسبِ لَنْگ
که بُوَد بارَش گِران و راهْ سنگ
میخورَد از غَیْب بر سَر زَخْمْ او
از شِکَستِ توبه آن اِدْبارْخو
باز توبه میکُند با رایِ سُست
دیو یک تُف کرد و توبهش را سُکُست
ضَعْف اَنْدَر ضَعْف و کِبْرَش آن چُنان
که به خواری بِنْگَرَد در واصِلان
ای شُتُر که تو مِثالِ مؤمنی
کَم فُتی در رو و کَم بینی زنی
تو چه داری که چُنین بیآفَتی؟
بیعِثاریّ و کَم اَنْدَر رو فُتی؟
گفت گر چه هر سَعادت از خداست
در میانِ ما و تو بَسْ فَرقهاست
سَر بُلندم من دو چَشمِ من بُلند
بینِشِ عالی اَمان است از گَزَند
از سَرِ کُهْ من بِبینَم پایِ کوه
هر گَو و هَموار را من توه توه
همچُنان که دید آن صَدْرِ اَجَل
پیشِ کارِ خویشْ تا روزِ اَجَل
آنچه خواهد بود بَعدِ بیست سال
دانَد اَنْدَر حالْ آن نیکو خِصال
حالِ خود تنها ندید آن مُتَّقی
بلکه حالِ مَغْربیّ و مَشرقی
نور در چَشم و دِلَش سازد سَکَن
بَهْرِ چه سازد؟ پِیِ حُبُّ الْوَطَن
هَمچو یوسُف کو بِدید اَوَّل به خواب
که سُجودش کرد ماه و آفتاب
از پَسِ دَهْ سال بلکه بیش تَر
آنچه یوسُف دید بُد بَر کَرد سَر
نیست آن یَنْظُرْ بِنورِ اللهْ گِزاف
نورِ رَبّانی بُوَد گَردونْ شِکاف
نیست اَنْدَر چَشمِ تو آن نور رو
هستی اَنْدَر حِسِّ حیوانی گِرو
تو زِ ضَعْفِ چَشم بینی پیشِ پا
تو ضَعیف و هم ضَعیفَت پیشوا
پیشوا چَشم است دست و پای را
کو بِبینَد جای را ناجای را
دیگر آن که چَشمِ من روشنتَراست
دیگر آن که خِلْقَتِ من اَطْهَراست
زان که هستم من زِ اولادِ حَلال
نه زِ اَوْلادِ زِنا وَ اهْلِ ضَلال
تو زِ اَوْلادِ زِنایی بیگُمان
تیرْ کَژْ پَرَّد چو بَد باشد کَمان
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۸ - بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نهای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش
گوهر بعدی:بخش ۱۳۰ - تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و یاری دادن پدرانه و شاهانه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.