هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن یک شخصیت به نام استر با شتری گفتوگو میکند. شتر از اشک پر میشود و به پای استر میافتد و از او میخواهد که او را به عنوان بنده بپذیرد. استر به شتر میگوید که چون اقرار به اشتباهاتش کرده، از آفات نجات یافته و از دشمن به دوست تبدیل شده است. شتر به دلیل توبه و اقرار به اشتباهاتش، به جایگاه بهتری دست مییابد و از تاریکی به نور و از نار به نعمت تبدیل میشود. در پایان، شاعر از حسامالدین میخواهد که شهد خود را در حوض شیر بریزد تا شیر از تغییر طعم رها شود و به دریای عسل متصل گردد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهتر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در نوجوانان و بزرگسالان یافت میشود.
بخش ۱۳۰ - تصدیق کردن استر جوابهای شتر را و اقرار کردن بفضل او بر خود و ازو استعانت خواستن و بدو پناه گرفتن به صدق و نواختن شتر او را و ره نمودن و یاری دادن پدرانه و شاهانه
گفت اَسْتَر راست گفتی ای شُتُر
این بِگُفت و چَشم کرد از اشک پُر
ساعتی بِگْریست و در پایَش فُتاد
گفت ای بُگْزیدهٔ رَبُّ الْعِباد
چه زیان دارد گَر از فَرخُندگی
دَر پَذیری تو مرا دربَندگی؟
گفت چون اِقْرار کردی پیشِ من
رو که رَستی تو زِ آفاتِ زَمَن
دادی اِنْصاف و رَهیدی از بَلا
تو عَدو بودی شُدی زَ اهْلِ وَلا
خویِ بَد در ذاتِ تو اصلی نَبود
کَزْ بَدِ اصلی نَیایَد جُز جُحود
آن بَدِ عاریَّتی باشد که او
آرَد اِقْرار و شود او توبهجو
هَمچو آدمْ زَلَّتَش عاریه بود
لاجَرَم اَنْدَر زمانْ توبه نِمود
چون که اصلی بود جُرمِ آن بِلیس
رَهْ نَبودَش جانِبِ توبهی نَفیس
رو که رَستی از خود و از خویِ بَد
وَزْ زبانهی نار و از دَندانِ دَد
رو که اکنون دست در دولَت زدی
دَر فَکَندی خود به بَخْتِ سَرمَدی
اُدْخُلی تو فی عبادی یافتی
اُدْخُلی فی جَنَّتی دَر بافتی
در عِبادَش راه کردی خویش را
رَفتی اَنْدَر خُلْد از راهِ خَفا
اِهْدِنا گفتی صِراطِ مُستقیم
دستِ تو بِگْرفت و بُردَت تا نَعیم
نارْ بودی نور گشتی ای عزیز
غوره بودی گشتی اَنْگور و مَویز
اَخْتَری بودی شُدی تو آفتاب
شاد باشد اَللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُالدّین بِگیر
شَهْدِ خویش اَنْدَر فَکَن در حوضِ شیر
تا رَهَد آن شیر از تَغییرِ طَعْم
یابَد از بَحْرِ مَزِه تَکثیرِ طَعْم
مُتَّصِل گردد بِدان بَحْرِاَلَست
چون که شُد دریا زِ هر تَغییر رَست
مَنْفَذی یابَد در آن بَحْرِ عَسَل
آفتی را نَبْوَد اَنْدَر وِیْ عَمَل
غُرِّهیی کُن شیرْوار ای شیرِ حَق
تا رَوَد آن غُرِّه بر هفتم طَبَق
چه خَبَر جانِ مَلولِ سیر را؟
کِی شِناسَد موش غُرِّهی شیر را؟
بَرنِویس اَحْوالِ خود با آبِ زَر
بَهْرِ هر دریادلی نیکو گُهَر
آب نیل است این حَدیثِ جانْفَزا
یا رَبَش در چَشمِ قِبْطی خونْ نِما
این بِگُفت و چَشم کرد از اشک پُر
ساعتی بِگْریست و در پایَش فُتاد
گفت ای بُگْزیدهٔ رَبُّ الْعِباد
چه زیان دارد گَر از فَرخُندگی
دَر پَذیری تو مرا دربَندگی؟
گفت چون اِقْرار کردی پیشِ من
رو که رَستی تو زِ آفاتِ زَمَن
دادی اِنْصاف و رَهیدی از بَلا
تو عَدو بودی شُدی زَ اهْلِ وَلا
خویِ بَد در ذاتِ تو اصلی نَبود
کَزْ بَدِ اصلی نَیایَد جُز جُحود
آن بَدِ عاریَّتی باشد که او
آرَد اِقْرار و شود او توبهجو
هَمچو آدمْ زَلَّتَش عاریه بود
لاجَرَم اَنْدَر زمانْ توبه نِمود
چون که اصلی بود جُرمِ آن بِلیس
رَهْ نَبودَش جانِبِ توبهی نَفیس
رو که رَستی از خود و از خویِ بَد
وَزْ زبانهی نار و از دَندانِ دَد
رو که اکنون دست در دولَت زدی
دَر فَکَندی خود به بَخْتِ سَرمَدی
اُدْخُلی تو فی عبادی یافتی
اُدْخُلی فی جَنَّتی دَر بافتی
در عِبادَش راه کردی خویش را
رَفتی اَنْدَر خُلْد از راهِ خَفا
اِهْدِنا گفتی صِراطِ مُستقیم
دستِ تو بِگْرفت و بُردَت تا نَعیم
نارْ بودی نور گشتی ای عزیز
غوره بودی گشتی اَنْگور و مَویز
اَخْتَری بودی شُدی تو آفتاب
شاد باشد اَللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُالدّین بِگیر
شَهْدِ خویش اَنْدَر فَکَن در حوضِ شیر
تا رَهَد آن شیر از تَغییرِ طَعْم
یابَد از بَحْرِ مَزِه تَکثیرِ طَعْم
مُتَّصِل گردد بِدان بَحْرِاَلَست
چون که شُد دریا زِ هر تَغییر رَست
مَنْفَذی یابَد در آن بَحْرِ عَسَل
آفتی را نَبْوَد اَنْدَر وِیْ عَمَل
غُرِّهیی کُن شیرْوار ای شیرِ حَق
تا رَوَد آن غُرِّه بر هفتم طَبَق
چه خَبَر جانِ مَلولِ سیر را؟
کِی شِناسَد موش غُرِّهی شیر را؟
بَرنِویس اَحْوالِ خود با آبِ زَر
بَهْرِ هر دریادلی نیکو گُهَر
آب نیل است این حَدیثِ جانْفَزا
یا رَبَش در چَشمِ قِبْطی خونْ نِما
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲۹ - قصهٔ شکایت استر با شتر کی من بسیار در رو میافتم در راه رفتن تو کم در روی میآیی این چراست و جواب گفتن شتر او را
گوهر بعدی:بخش ۱۳۱ - لابه کردن قبطی سبطی را کی یک سبو بنیت خویش از نیل پر کن و بر لب من نه تا بخورم به حق دوستی و برادری کی سبو کی شما سبطیان بهر خود پر میکنید از نیل آب صاف است و سبوکی ما قبطیان پر میکنیم خون صاف است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.